#بررسی_عناصر_داستان
#کشمکش (conflict)
هرچند کشمکش را بهعنوان بخشی از #طرح و خط سیر وقایع داستان حساب میکنند، شایسته است که باتوجه به اهمیت و نقش کلیدی این عنصر در پیشبرد داستان، آن را بهعنوان عنصری خودبسنده و مجزا بررسی کنیم.
تعریف کشمکش: «کشمکش تعارضی است که بین #شخصیتها (انسانها)، عقاید، نظرات، جهانبینیها و کیش و مرامها به وجود میآید.» بر اساس این، همواره یک طرف از این تعارض یا مخاصمه #شخصیتاصلی داستان است که نظر به محتوا و معنای محوری داستان، با انواع مختلفی از قوای بیرونی و درونی درگیر است. اهمیت کشمکش از این جهت است که اولاً، زندگی و روابط انسانها در زندگی روزمره و شخصیتها در داستان را نمیتوان بدون وجود تعارض و تخالف تصور کرد و ثانیاً، جذابیت و گیرایی داستان به وجود کشمکش وابسته است. به عبارت دیگر، کشمکش در داستان حکم سوخت در خودرو را دارد که وقایع را به پیش برده و به سرانجام میرساند.
از دیگر کارکردهای کشمکش، ایجاد کیفیت #تعلیق است که باعث ترغیب خواننده به دنبال کردن وقایع میشود. اصولاً، داستانهای خوب بر مبنای روال شکلگیری، بسطیافتن و به سرانجام رسیدن یک کشمکش بنا میشوند و نویسندههای توانمند به کنکاش در لحظههای بحرانی از روابط انسانها، وقتی که این روابط دچار تنش و تعارض میشوند، میپردازند.
کشمکش، به بیان دیگر، رابطهٔ تنشآمیز بین #شخصیت_اصلی و شخصیت یا نیرویی معارض است که #همستیز یا همآورد گفته میشود. براساس نوع نیرو یا همستیزی که شخصیت با آن روبرو و دستبهگریبان است، کشمکش را میتوان به انواع مختلفی تقسیم کرد. پس تنش را ابتدا به دو دستهٔ کلیِ درونی و بیرونی تقسیم میکنیم. در نوع کمبسامدتر #کشمکش_درونی، شخصیت با نیرو یا جنبهای از وجود خودش تعارض و تخاصم دارد. این کیفیت درونی میتواند وجدان یا ندای وجدان، ترس و اضطراب دستوپاگیر یا اعتقاد و باوری باشد که شخصیت باید ابتدا با آن کنار بیاید یا آن را سرکوب و خاموش کند تا بتواند به کار خود ادامه دهد. کشمکش درونی بیشتر در #داستانهای_روانشناختی که بر ذهن و روان شخصیت (دنیای درونش) معطوف هستند، شایع است؛ داستانهایی که تعت درونی شخصیت را دستمایهٔ پردازش #روایت قرار میدهند.
اما #کشمکش_بیرونی انواع مختلفی دارد؛ زیرا انواع قوای بیرونی که شخصیت ممکن است با آنها تعارض بیابد، بیشتر هستند. در ساده و شاید پرتکرارترین نوع از کشمکش بیرونی (#انسان_دربرابر_انسان)، شخصیتاصلی با انسانی دیگر مبارزه و درگیری دارد؛ مثلاً، سرباز این جبهه در مقابل سرباز آن جبهه، زن در مقابل شوهر، همسایه در مقابل همسایه و غیره. در نوع بعدی (#انسان_دربرابر_طبیعت)، شخصیت ممکن است با عنصری از طبیعت رودررو باشد؛ مثل انواع حیوانات وحشی و بلایای طبیعی. و در سومین گونه از تنش بیرونی (#انسان_دربرابر_جامعه)، شخصیتاصلی با الگوهای فکری - فرهنگی حاکم در جامعه تعارض پیدا میکند، به عبارتی دیگر، او با مشی و مرام غالب در جامعه سر ناسازگاری دارد. در نوع چهارم از کشمکش بیرونی (#انسان_دربرابر_ماشین)، شخصیت با مصادیق فنآوریهای نوین مشکل دارد.
بنابر معنایی که داستان برای بیان در نظر دارد و به اقتضای شرایط و وقایع آن و نوع زندگی شخصیت و ملاحظات دیگر، یک داستان ممکن است یک یا چندین نوع کشمکش (بیرونی و درونی) در خود داشته باشد. در آخر، باز تأکید میکنیم که همهٔ عناصر داستان ابزار هستند نه هدف، و نویسندهٔ خوب بهترین و بهجاترین استفاده را از این امکانات میکند تا بهترین و تأملانگیزترین روایات در مورد روابط انسانها را ترسیم کند که همواره با تنش و تعارض آمیختهاند.
#عباس_گودرزی
@godarziabbas
مجلۀ تلگرامی #فرهنگادبیاتداستانی
☄️ #اسطورۀ_یونان
#داستان_حسد در اساطير يونان
اساطير يونان پر از داستانهايیاست درمورد حسادت خدايان به يکديگر.
بيشترين داستان حسادت در اساطير به حسادت هِرا به معشوقههای زئوس اختصاص دارد.
در اين بخش به چند داستان اشاره میشود:
#داستان_حسادت_هرا_به_لاميا
#داستان_حسادت_هرا_به_كاليستو
#داستان_حسادت_ايو_به_فريكسوسهله
در اين قسمت ابتدا به داستان حسادت هرا به لاميا پرداخته میشود.
داستان #گردن_بند و #گی_دوموپاسان (۱۸۵۰_۱۸۹۳):
موپاسان یکی از نویسندگانی است که در نوشتن داستان کوتاه حرفی برای گفتن دارد. این نویسنده با استفاده از یک اتفاق اصلی به پیشبرد داستان میپردازد. موپاسان گاهی از اوقات شور و هیجان را فدای حوادث میکند. موپاسان در ظاهر علاقهای به این ندارد که مستقیم از نظام و نابرابریها نقد کند، بلکه داستان میگوید و اتفاقهای داستان، بازگوکنندۀ اتفاقهای اجتماعی هستند.
موپاسان از اولین کسانی است که استارت داستانهای #مینیمال را زده است. داستانهای او در وهلۀ اول از شکلی ساده شروع میشود و در آخر ضربهای هم به خواننده و هم به شخصیت داستان وارد میکند؛ مثلاً در همین داستان #گردنبند، در صفحۀ آخر آن، که شاید به جرأت میتوان گفت یک داستان جدا گانه است.
موپاسان از کسانی بود که داستانهای حادثهپردازانه را اشاعه داد و داستان کوتاه را از حوزۀ محدود خیالپردازیهای بدون قید و شرط و از قواعد فنی داستانهای #آلن_پو بیرون آورد، و به واقعیت زندگی روزمره سوق داد و مردم عادی و طبقۀ متوسطِ اجتماع و کارمندان شهرستانی را موضوع داستانهای خود قرار داد.
داستان #گردن_بند حول شخصیت یک زن میچرخد. این شخصیت که دارای چهرۀ زیبایی است، از بد روزگار در یک خانوادۀ نهچندان پولدار به دنیا آمده است و زن یک کارمند آموزش و پرورش شده است.
این شخصیت هم مثل شخصیتهای دیگر داستانهای معروف، که نویسنده در حق آنها ظلم کرده است، مورد ظلم واقع شده است. شاید هم نه نویسنده هیچ دخلی در زندگی او ندارد شخصیت خیالپرداز ما خودش دوست دارد در موقعیتهای آنچنانی قرار بگیرد و مانند دیگر ن جامعه که خودشان را بزک کردهاند و فخر میند باشد.
(ادامۀ مطلب در کانال تلگرامی ما)
#بررسی_عناصر_داستان
#کشمکش (conflict)
هرچند کشمکش را بهعنوان بخشی از #طرح و خط سیر وقایع داستان حساب میکنند، شایسته است که باتوجه به اهمیت و نقش کلیدی این عنصر در پیشبرد داستان، آن را بهعنوان عنصری خودبسنده و مجزا بررسی کنیم.
تعریف کشمکش: «کشمکش تعارضی است که بین #شخصیتها (انسانها)، عقاید، نظرات، جهانبینیها و کیش و مرامها به وجود میآید.» بر اساس این، همواره یک طرف از این تعارض یا مخاصمه #شخصیتاصلی داستان است که نظر به محتوا و معنای محوری داستان، با انواع مختلفی از قوای بیرونی و درونی درگیر است. اهمیت کشمکش از این جهت است که اولاً، زندگی و روابط انسانها در زندگی روزمره و شخصیتها در داستان را نمیتوان بدون وجود تعارض و تخالف تصور کرد و ثانیاً، جذابیت و گیرایی داستان به وجود کشمکش وابسته است. به عبارت دیگر، کشمکش در داستان حکم سوخت در خودرو را دارد که وقایع را به پیش برده و به سرانجام میرساند.
از دیگر کارکردهای کشمکش، ایجاد کیفیت #تعلیق است که باعث ترغیب خواننده به دنبال کردن وقایع میشود. اصولاً، داستانهای خوب بر مبنای روال شکلگیری، بسطیافتن و به سرانجام رسیدن یک کشمکش بنا میشوند و نویسندههای توانمند به کنکاش در لحظههای بحرانی از روابط انسانها، وقتی که این روابط دچار تنش و تعارض میشوند، میپردازند.
کشمکش، به بیان دیگر، رابطهٔ تنشآمیز بین #شخصیت_اصلی و شخصیت یا نیرویی معارض است که #همستیز یا همآورد گفته میشود. براساس نوع نیرو یا همستیزی که شخصیت با آن روبرو و دستبهگریبان است، کشمکش را میتوان به انواع مختلفی تقسیم کرد. پس تنش را ابتدا به دو دستهٔ کلیِ درونی و بیرونی تقسیم میکنیم. در نوع کمبسامدتر #کشمکش_درونی، شخصیت با نیرو یا جنبهای از وجود خودش تعارض و تخاصم دارد. این کیفیت درونی میتواند وجدان یا ندای وجدان، ترس و اضطراب دستوپاگیر یا اعتقاد و باوری باشد که شخصیت باید ابتدا با آن کنار بیاید یا آن را سرکوب و خاموش کند تا بتواند به کار خود ادامه دهد. کشمکش درونی بیشتر در #داستانهای_روانشناختی که بر ذهن و روان شخصیت (دنیای درونش) معطوف هستند، شایع است؛ داستانهایی که تعت درونی شخصیت را دستمایهٔ پردازش #روایت قرار میدهند.
اما #کشمکش_بیرونی انواع مختلفی دارد؛ زیرا انواع قوای بیرونی که شخصیت ممکن است با آنها تعارض بیابد، بیشتر هستند. در ساده و شاید پرتکرارترین نوع از کشمکش بیرونی (#انسان_دربرابر_انسان)، شخصیتاصلی با انسانی دیگر مبارزه و درگیری دارد؛ مثلاً، سرباز این جبهه در مقابل سرباز آن جبهه، زن در مقابل شوهر، همسایه در مقابل همسایه و غیره. در نوع بعدی (#انسان_دربرابر_طبیعت)، شخصیت ممکن است با عنصری از طبیعت رودررو باشد؛ مثل انواع حیوانات وحشی و بلایای طبیعی. و در سومین گونه از تنش بیرونی (#انسان_دربرابر_جامعه)، شخصیتاصلی با الگوهای فکری - فرهنگی حاکم در جامعه تعارض پیدا میکند، به عبارتی دیگر، او با مشی و مرام غالب در جامعه سر ناسازگاری دارد. در نوع چهارم از کشمکش بیرونی (#انسان_دربرابر_ماشین)، شخصیت با مصادیق فنآوریهای نوین مشکل دارد.
بنابر معنایی که داستان برای بیان در نظر دارد و به اقتضای شرایط و وقایع آن و نوع زندگی شخصیت و ملاحظات دیگر، یک داستان ممکن است یک یا چندین نوع کشمکش (بیرونی و درونی) در خود داشته باشد. در آخر، باز تأکید میکنیم که همهٔ عناصر داستان ابزار هستند نه هدف، و نویسندهٔ خوب بهترین و بهجاترین استفاده را از این امکانات میکند تا بهترین و تأملانگیزترین روایات در مورد روابط انسانها را ترسیم کند که همواره با تنش و تعارض آمیختهاند.
#عباس_گودرزی
@godarziabbas
مجلۀ تلگرامی #فرهنگادبیاتداستانی
☄️ #اسطورۀ_یونان
#داستان_حسد در اساطير يونان
اساطير يونان پر از داستانهايیاست درمورد حسادت خدايان به يکديگر.
بيشترين داستان حسادت در اساطير به حسادت هِرا به معشوقههای زئوس اختصاص دارد.
در اين بخش به چند داستان اشاره میشود:
#داستان_حسادت_هرا_به_لاميا
#داستان_حسادت_هرا_به_كاليستو
#داستان_حسادت_ايو_به_فريكسوسهله
در اين قسمت ابتدا به داستان حسادت هرا به لاميا پرداخته میشود.
داستان #گردن_بند و #گی_دوموپاسان (۱۸۵۰_۱۸۹۳):
موپاسان یکی از نویسندگانی است که در نوشتن داستان کوتاه حرفی برای گفتن دارد. این نویسنده با استفاده از یک اتفاق اصلی به پیشبرد داستان میپردازد. موپاسان گاهی از اوقات شور و هیجان را فدای حوادث میکند. موپاسان در ظاهر علاقهای به این ندارد که مستقیم از نظام و نابرابریها نقد کند، بلکه داستان میگوید و اتفاقهای داستان، بازگوکنندۀ اتفاقهای اجتماعی هستند.
موپاسان از اولین کسانی است که استارت داستانهای #مینیمال را زده است. داستانهای او در وهلۀ اول از شکلی ساده شروع میشود و در آخر ضربهای هم به خواننده و هم به شخصیت داستان وارد میکند؛ مثلاً در همین داستان #گردنبند، در صفحۀ آخر آن، که شاید به جرأت میتوان گفت یک داستان جدا گانه است.
موپاسان از کسانی بود که داستانهای حادثهپردازانه را اشاعه داد و داستان کوتاه را از حوزۀ محدود خیالپردازیهای بدون قید و شرط و از قواعد فنی داستانهای #آلن_پو بیرون آورد، و به واقعیت زندگی روزمره سوق داد و مردم عادی و طبقۀ متوسطِ اجتماع و کارمندان شهرستانی را موضوع داستانهای خود قرار داد.
داستان #گردن_بند حول شخصیت یک زن میچرخد. این شخصیت که دارای چهرۀ زیبایی است، از بد روزگار در یک خانوادۀ نهچندان پولدار به دنیا آمده است و زن یک کارمند آموزش و پرورش شده است.
این شخصیت هم مثل شخصیتهای دیگر داستانهای معروف، که نویسنده در حق آنها ظلم کرده است، مورد ظلم واقع شده است. شاید هم نه نویسنده هیچ دخلی در زندگی او ندارد شخصیت خیالپرداز ما خودش دوست دارد در موقعیتهای آنچنانی قرار بگیرد و مانند دیگر ن جامعه که خودشان را بزک کردهاند و فخر میند باشد.
(ادامۀ مطلب در کانال تلگرامی ما)
http://uplod.ir/27ptafgxt1iq/marg_dar_veniz.pdf.htm
کتاب مورد نظرم، کتابِ #مرگ_در_ونیز است. کتابی که به گمانم میتواند ثابت کند که هنر قابل خطکشی نیست. هنر سیال است و در همه جا جریان دارد. هنر اسیر کلمات نمیشود. هنر اسیر ذهن نمیشود بلکه آنها را به خدمت خودش میگیرد.
شاید #ارسطو، تضاد هنر با زندگی:« نام و آوازۀ افتخارآمیزمان یک شوخی مسخره، اعتماد عامه به ما بینهایت مبتذل، تربیت مردم و جوانان از راه هنر کاری است نابخردانه، که باید ممنوع شود».
داستان فردی است به نام آشنباخ که #نویسنده (هنرمند) است. در سن پنجاه سالگی به یک مقام و منزلت میرسد که از سوی جامعه پذیرفته شده است. ولی خودش از درون راضی نیست. تصمیم به سفری میگیرد. آن سفر رفتن به ونیز است. جایی که در آن آب در دل شهر با تمام جوش و خروشش آرام گرفته، ولی هیچگاه به لجنکشیده نشده! سوار قایق میشود که در این قایق با افرادی آشنا میشود، (هر کدامشان را مختصر در ادامه توضیح خواهم داد). به شهر ونیز میرسد. در آنجا به هتلی میرود. در هتل به پسرک جوانی دل میبازد. مدام میخواهد او را ببیند و. (ادامه داستان را خودتان بخوانید).
داستان با راوی #دانای_کل شروع میشود. دانای کلی که به نظر من آمده تا فکرش را دربارۀ #هنر_مدرن در قالب داستان نشان بدهد. آیا موفق میشود؟ داستان یک داستان بسیار سمبولیک است. طوری که اگر از ادبیات یونان و روم چیزی ندانی فهمیدن سطحهای درونی آن برایت غیر ممکن میشود. هر چند داستان دارای چند سطح متفاوت متناسب با خوانندگانش دارد.
داستانِ شخصیت است. شخصیتی که نویسنده بود. حال که به سن پنجاه سالگی رسیده از سوی جامعه پذیرفته شده و مورد قبول است. ولی آیا همین حس را خود او هم به خودش دارد؟ بعد چند پاراگراف متوجه میشویم که او از درون احساس آشفتگی میکند.
داستان در پنج فصل برای خواننده تشریح شده است. داستان خطی نیست. فصل اول داستان پنجاه سالگی و درگیری ذهنی شخصیت را نشان میدهد. فصل دوم از دوران کودکی و خانوادگی او روایت میکند. فصل سوم از سفری که او شروع میکند. دو فصل بعدی هم در قایق و در ونیز اتفاق میافتد. قصد دارم دو فصل آخر را برای دوستانم نگویم تا خودشان بروند و کل داستان را که حدوداً 100 صفحه است را بخوانند (#دیکتاتورم، چون جوانان ما دیکتاتوری ندیدهاند!).
شخصیت به یک نوع پوچی یا #هیچانگاری رسیده است. او این منزلت و علمی را که به آن دست یافته را بیارزش قلمداد میکند و قصد دارد تا از دست آن فرار کند. رمان تا حدودی بین مرزهای #رمانتیسم ، #امپرسیونیسم و #سمبولیسم که در آن (سمبولیسم) به اوج میرسد، حرکت میکند.
مرگاندیشی، فضاهای رمانتیک مانند: باران، مه، سفر به روستا، کودک، قبرستان و. فضاهای تاریک و ساختمانهای بلند و گوتیکوار داستان را از دلایل دیگر به این ادعاء نزدیک میکند.
ادامه دارد.))
سعید_آقازاده #
@S_mordad
مجلۀ #فرهنگِادبیاتِداستانی
@Dastanikhu
⚫️در گذشت #عزتالله_انتظامی
را به همهٔ مردم ایران و جامعهٔ فرهنگ و هنر و سینما تسلیت عرض میکنیم و برای این مرد بزرگ که همهیمان به نوعی با بازی بینظیرش خاطرهها در ذهنمان داریم، طلب مغفرت خواهانیم.
روحش مینوی باد
***
سکانس معروف تک گویی عزتالله انتظامی در فیلم حاجی واشنگتن به نویسندگی و کارگردانی #علی_حاتمی.
#اساطیر_جهان #اساطیر_هند #ده_تجلی_ویشنو در #پورانا آمدهاست که #ویشنو را رنگ ابرهای آبی تیره است، و او را چهار دست است، که در آن یک برگ نیلوفر آبی، یک گرز، یک صدف حلزونی و یک حلقه گرفتهاست.
از میان سه خدای بزرگ #برهما و #ویشنو و #شیوا نقش خاص ویشنو حافظ و نگهدارنده ی جهان است. ویشنو در زمان های بحرانی با فرود آمدن به زمین در شکل های گوناگون با عنوان «آواتار» به معنای «هبوط» در کارهای انسانی مداخله می کند.مریدان ویشنو براین باورند که او بسیار از زمین دیدار می کند؛ اما ده آواتار ویشنو هستند که اهمیت خاصی دارند تا به حال نه شکل از این آواتارها به وقوع پیوسته و دهمین آواتار در آینده رخ خواهد داد. ده آواتار وی عبارتند از : 1. ماتسیا 2.کرما 3. واراها 4.ناراسیمها 5.وامنه 6.پاراشوراما 7.راما 8.کریشنا 9.بودا 10.کالکی #نعیمه_زنگنه
@zangenehN
مجلهٔ تلگرامی #فرهنگادبیاتداستانی
«خُرما اَفزون خوری، حُنّاق بِگیری»
[[اگر ما از فکرکردن راجعبه چیزی شرمسار نیستیم، از سخنگفتن راجعبه آن نیز نباید شرمسار باشیم. #سیسرون]]
گذشته از اینکه هنوز هم در این عصر، سؤالاتی همارز این سؤال که «فلان شعرِ فلان شاعر، جوششیاست یا کوششی؟» پرسیده میشود و بر سر پاسخ آن نیز ساعتها وقت گذاشته میشود، اظهار نظراتی هم از اهالی ادبیات علیه طنز جنسی شنیده میشود! یعنی این عزیزان از زیادهخوری، حناق نمیگیرند؟ منظور این است که «خرما افزون خوری، حناق بگیری» همانسان که «دردِ گلو زایَد از زیادیِ انجیر»!
یک اینکه نامبردن از آلات جنسی★ (وَ اِلخ (یعنی «الی آخر». این دیگر نام هیچ آلتی نیست!) با نامبردن از بینی: دماغ، جهانبین/دیده: چشم، ید: دست و الخ چه فرقی دارد؟ مگر همهٔ اینها عضوی از اعضای بدنِ آدمی نیست که در بیان یکی صراحت داریم و در بیان دیگری شرم؟ آیا هیچکدام به بینی میگوییم آلت استشمامیه و به دهان میگوییم «آلت[ ِ ] خورنده★★»؟!
دو اینکه گیرم #فروید را هم سرکوبگر ندانیم و معتقد باشیم از نظرِ تحمیلِ تمدن بر آدمی باید مسائلی را رعایت کرد [که نگارنده اتفاقاً موافقِ این امر است] و نیز بهلحاظِ فرهنگی، آلاتِ جنسی را مستورانه بیان کرد، اما بیانِ این مسائل در کلام و در هنر و در علم و فلسفه که مختصات و مقتضیاتِ گونهگونی دارند، متفاوت نیست؟ آیا بینِ نویسنده، راوی، راویِ درونی، خوانندهٔ درونی و خواننده تفاوتی وجود ندارد؟
سه اینکه همان فروید معتقد است که تحمیلِ تمدن به آدمی، طنز-زاست وَ قبل از آن اساساً طنزی شکل نمیگرفته است. نیز میدانیم که هرچه فضا و خطوطِ قرمز و تابوها تنگتر و تنگتر باشند، طنز نیز امکانِ عرضِ اندام و جسارتِ بیشتری مییابد - چراکه کارِ طنز روی خطوطِ قرمز حرکتکردن و از آن عبورکردن است.
چهار اینکه «چون به جوانب تو پندِ من نشنیدی»، گمان مبر که نگارنده معتقد است طنز فقط باید دورِ مسائلِ جنسی بگردد و لاغیر؛ بل یکی از راههای طنزسازی همین است و همچون تضادسازی که یکی دیگر از راههای طنزسازیاست، اجازهٔ حیات دارد.
پنج اینکه وقتی از نقد سخن میگوییم، واردِ بُعدی علمی میشویم. پس لطفاً سلایق و نظرات و لطایفِ شخصیتان را بهعنوانِ «سلایق و نظرات و لطایفِ شخصیتان» بیان کنید - چراکه اگر «خرما افزون خوری، حناق بگیری★★★».
-----------------------------------------------
★ همین استفاده از «آلات جنسی» یا «آلات » و الخ، کارکردی تقلیلگرایانه برای پدیدهٔ موردِ نظر دارد؛ مثلاً دست، «آلتِ فشاردهنده» و «آلتِ زننده» و «آلتِ کشنده» و «آلتِ هلدهنده» و الخ است اما همهٔ اینها در «دست» نهفته است!
★★ اینجاست که ویراستاران باید به این نتیجه برسند که کسره خیلی مهم است و موهنِ خواننده نیست!
★★★ گیومهها⬅️ ر.ک. ایرجمیرزا، دیوانِ اشعار.
#رضا_جمالی_ف.
@rezayejamali
مجلهٔ #فرهنگادبیاتداستانی
نگاهی به داستان کوتاهِ #آینه انداختم، تا شخصیتهای #کَلیدر و #جای_خالی_سلوچ بدانند که همچنان به یادشان هستیم، حتا اگر زیر چکمههای #کُلُنلها له بشیم!
از همان اول داستان به نوعی با یک #دیکتاتوری رو به رو هستیم. دیکتاتوری که شاید به شخصیتاش اجازه میدهد، اجازۀ که سایهی نویسنده روی آن باشد. راوی #دانای_کل، شخصیتی را با همان کلمات اول برایمان میسازد که بخاطر جامعه و خودش به نوعی هویتش را از دست داده است.
شخصیتی که سیزده سال پیش شناسنامهاش را گُم کرده. خود سیزده که نماد نحس بودن و بد شومی است یکی از تلنگرهای ورودی داستان است. شخصیت سیزده سال پیش یا نه (سی و سه سال!) پیش برای رأی دادن شناسنامهاش را برده بود از همان روز به بعد خبری از آن ندارد. حال که حکومت دوباره گیرش به ملت افتاده از ملت میخواهد که شناسنامۀ جدید بگیرند و شناسنامههای قبلی (شاهنشاهی) را عوض کنند!
شخصیت ما، چه از سوی نویسنده چه از سوی جامعه بی هویت است. زمانی به او هویت داده میشود که ما به او کار داشته باشیم در غیر این صورت برود به جهنم! شخصیت به فکر این میافتد که استشهاد محلی جمع کند. شخصیتی که حتا افراد محله هم او را نمیشناسند، چون خود شخصیت خودش را نشناخته، حتا اسم خودش را هم نمیداند!
شخصیت ما مدام به دنبال شناسنامه که همان هویت او است، میگردد. اما هیچ کس او را نمیشناسد. فرد تصمیم میگیرد از طریق رشوه دادن برای خودش شناسنامه جور کند، ولی منصرف میشود.
با یک پیرمرد به زیر زمین بایگانی ثبت احوال میرود. ولی چیزی گیرش نمیآید چون او اسمش را فراموش کرده. پس دنبال اسم گشتن کاری بیهوده است. فرد که به زیر زمین میرود، اگر زیر زمین را نماد تاریخ و گذشته بدانیم و دوباره چیزی گیرش نمیآید. چرا که او اصل و نصبش را فراموش کرده تاریخ کشورش را فراموش کرده. هرچند اگر با یک فرد مسن به دنبال آن برود.
مأمور بایگانی که باید از مقررات و قانون پیروی کند. خودش شروع کنندۀ سرپیچی از همین مقررات و قانون میشود. به حق میگویند: «اگر میخواهی از قانونی سرپیچی کنی اول آن را بپذیر و از خودش بر علیه خودش استفاده کن».
(در ادامه منتظرتان هستم.)
#سعید_آقازاده
@s_mordad
مجلهٔ #فرهنگادبیاتداستانی
نقد برادران کارامازوف روی نام رمان برادران کارامازوف کلید کنید.
ما را در کانال تلگرامیمان همراهی کنید و از نقدها و بررسی انواع رمانهای ایرانی و خارجی بهرمند شوید.
https://www.uplooder.net/files/9a0a6554dd0dc1d72425c2dfc0b19528/تنهایی-پرهیاهو.pdf.html پی دی اف رمان تنهایی پر هیاهو از بهومیل هرابال یکی از بهترین کتابهای جهان
تنهایی پر هیاهو <<< روی نام کتاب کلید کنید تا رایگان کتاب را دریافت کنید.
#سیمین_خلیلی معروف به "#سیمین_بهبهانی" شاعر سرشناس ،روز ۲۸ تیر ۱۳۰۶ در تهران به دنیا آمد. او فرزند عباس خلیلی است. وی نام خانوادگی همسر اولش را برای خود برگزید و از آن پس به این نام شناخته می شد
سیمین بهبهانی نویسنده و غزل سرای معاصر ایرانی و از موسسان کانون نویسندگان بود. وی یکی از فعالان حقوق ن بود
سیمین در طول زندگی حرفهای خود جوایز متعددی از نهادهای بینالمللی دریافت کرد. او در سال ۱۳۷۷ برنده جایزه هلمن- همت از سوی سازمان دیدهبان حقوق بشر شد. جایزه آزادی بیان اتحادیه نویسندگان نروژ در سال ۱۳۸۵ جایزه دیگری است که به پاس تلاش سیمین برای مبارزه با سانسور به او اهدا شد. در سال ۱۳۹۲ نیز جایزه یانوس پانینوس را از سوی انجمن بینالمللی قلم مجارستان دریافت کرد. سیمین این جایزه را، بهترین جایزه عمر خود میدانست
یکی از تشکلهای فعال ایران، کانون نویسندگان ایران است که تشکلی فرهنگی، ادبی و ی است. فعالیتهای این تشکل به سه دوره تقسیم میشود .
سیمین بهبهانی از موسسان دوره سوم کانون بود.
در دوم خرداد 1376 اعضای برجستهی کانون به فکر اقدام جدیدی برای فعالیت دوبارهی کانون افتادند. در 13 اسفند 1377 نشست عمومی کانون نویسندگان برگزار شد و سیمین بهبهانی، #علی_اشرف_درویشان، #کردوانی، #شیرین_عبادی و #گلشیری بهعنوان اعضای هیأت دبیران انتخاب شدند.
سیمین بهبهانی مادر دلسوز ایران در 15 مرداد ماه به کما رفت و در نهایت بامداد سه شنبه 28 مرداد ماه 1393 به علت ایست قلبی و تنفسی درگذشت.
“بدین گونه بود که زاده شدم در خانه ی پدربزرگ در محله ی همت آباد و هنوز هم این جنین به تکامل رسیده نمی داند که آن محله به همت کدام «همت» آباد شده بود
گفتم به تکامل رسیده؟ کدام تکامل؟ آیا معنای تکامل این است که تراشیده های مرمر به کنده های پوسیده ی هیزم بدل شوند ؟ مغز کرختی پذیرد و چشم به کمسویی گراید آن چنان که اگر دو ذره بین گرد کوچک را -در قالب لاکی- به یاری نخوانی، یک خط هم از آن توده ی مجلد انباشته در قفسه ها خواندن نتوانی؟”
پاره نوشتی از کتاب #کلید_و_خنجر اثر سیمین بهبهانی
#نعیمه_زنگنه
@zangenehN
مجلهٔ تلگرامی #فرهنگادبیاتداستانی
#مصطفی_رحماندوست
معروف به شاعر «صد دانه یاقوت»، متولد 1329 است . شاعر، نویسنده و مترجم کتابهای کودکان و نوجوانان است.
او در آغاز به عنوان کارشناس کتابهای خطی در کتابخانه مجلس شروع به کار کرد و سپس به عنوان مدیر مرکز نشریات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، مدیر مسئول نشریات رشد، سردبیر رشد دانش آموز، سردبیر و پدیدآورنده سروش کودکان و نوجوانان به فعالیت خود ادامه داد. به مدت سه سال مدیر کل دفتر مجامع و فعالیتهای فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ایران بوده که بنابر گفته خودش، آغازگر راه او برای انتقال ادبیات برگزیده کودکان و نوجوانان ایران به زبانهای دیگر بودهاست. مصطفی رحماندوست، به تدریس داستاننویسی و ادبیات کودکان و نوجوانان در دانشگاهها نیز پرداخته است. او پس از بازنشستگی از سمتهای دولتی، مدیر گروه شکوفه (بخش کودکان و نوجوانان) انتشارات امیرکبیر و مشاور ادبی آثار مربوط به کودکان و نوجوانان کتابخانه ملی ایران و یکی از اعضای اصلی داوران بینالمللی جشنواره بینالمللی فیلم کودکان و نوجوانان اصفهان و جشنواره بینالمللی تئاتر کودکان و نوجوانان است ، همچنین عضو هیئتهای داوری کتاب سال، جشنوارههای کتاب و مطبوعات کودکان و عضو شورای موسیقی کودکان و شورای کتاب کودک ایران نیز بودهاست.
کتاب کودک ایران نیز بودهاست.
آثار
این نویسنده و شاعر ایرانی، تاکنون یکصد و شصت اثر در قالب مجموعه شعر برای کودکان و نوجوانان، تألیف و ترجمه داستانهای کودکان و نوجوانان در ایران و جهان را در کارنامه خود دارد. تیراژ کتابهای او به بیش از پنج و نیم میلیون نسخه میرسد.
از جمله آثار او :
فرهنگ آسان: دانشنامه ویژه کودکان و نوجوانان،
فرهنگ ضربالمثلها: مجموعهای ارزشمند از ضربالمثلهای ایرانی،
ترانههای نوازش: شامل مجموعهای از لالاییها که از آن میان «لالایی عاشورا» بسیار مورد استقبال قرار گرفت،
مجموعه شعرهای «قصه پنج انگشت» و «بازی با انگشتها» که ریشه در ادبیات فولکلور ایران دارد و تعدادی از اشعار این مجموعه به زبان سوئدی نیز ترجمه شدهاست،
صدای جیک جیک آمد،
او با انتشار برخی از آثارش با کمک تسهیلات آسان نشر تحت عنوان عمومصطفی در آمریکا، امکان مطالعه، گوش دادن و ن کتابهایش را برای کودکان ایرانی خارج از کشور فراهم کرده است،
شعر «خوشا به حالت، ای روستایی» یکی از مشهورترین و شناخته شده اوست که در دوره تحصیلات ابتدایی و در درس زبان فارسی آموزش داده میشود.
#الهام_مزارعی
@Mahelashiraz
مجلهٔ #فرهنگادبیاتداستانی
پنجمین تجلی ویشنو در دومین عصر یعنی عصر #ترتایوگا انجام یافت.#بالی نوه #پراهلاد شهریاری زاهد و ریاضت کش و عارفی فرزانه بود که مردمان او را بسیار دوست می داشتند و تنها عیب او جاه طلبی او بود. این شهریار تا بدانجا که می توانست قلمرو خود را در زمین گسترش داد و متوجه قلمرو خدایان شد. خدایان دچار هراس شدند و #ایندرا پس از م با #بریهسپتی فرزانه و عارف دریافت که قدرت بالی با دادن قربانی فزونی می گیرد و سرانجام بر قلمرو ایندرا نیز دست می یابد؛ و پیشگوئی بریهسپتی خدایان را نگران ساخت.
خدایان به م نشستند و بر آن شدند که #ویشنو به هیأت پسر #آدیتی و #کاشیاپا (یکی از هفت ریشی) بر زمین متجلی شود. این کودک پس از بزرگ شدن کوتوله ئی بود که #وامنه نام گرفت. وامنه با اعتماد به سخاوتمندی #بالی به دربار شهریار بالی رفت و از او تقاضای سه گام از زمین کرد. بالی سه گام از زمین را بدو بخشید و وامنه بی درنگ به غولی عظیم مبدل شد؛ با دو گام آسمان و زمین را در نوردید و بدین سان همه قلمرو بالی را به خدایان باز گردانید. اما بالی شهریاری عادل و عارفی فرزانه بود و هم بدین دلیل ویشنو فرمانروائی سومین قلمرو جهان زیرین یعنی #پاتالا را به بالی وانهاد. بالی اجازه یافت که هر سال یک بار به قلمرو پیشین خود باز گردد
#نعیمه_زنگنه
@zangenehN
مجلهٔ تلگرامی #فرهنگادبیاتداستانی
#سیمین_خلیلی معروف به "#سیمین_بهبهانی" شاعر سرشناس ،روز ۲۸ تیر ۱۳۰۶ در تهران به دنیا آمد. او فرزند عباس خلیلی است. وی نام خانوادگی همسر اولش را برای خود برگزید و از آن پس به این نام شناخته می شد
سیمین بهبهانی نویسنده و غزل سرای معاصر ایرانی و از موسسان کانون نویسندگان بود. وی یکی از فعالان حقوق ن بود
سیمین در طول زندگی حرفهای خود جوایز متعددی از نهادهای بینالمللی دریافت کرد. او در سال ۱۳۷۷ برنده جایزه هلمن- همت از سوی سازمان دیدهبان حقوق بشر شد. جایزه آزادی بیان اتحادیه نویسندگان نروژ در سال ۱۳۸۵ جایزه دیگری است که به پاس تلاش سیمین برای مبارزه با سانسور به او اهدا شد. در سال ۱۳۹۲ نیز جایزه یانوس پانینوس را از سوی انجمن بینالمللی قلم مجارستان دریافت کرد. سیمین این جایزه را، بهترین جایزه عمر خود میدانست
یکی از تشکلهای فعال ایران، کانون نویسندگان ایران است که تشکلی فرهنگی، ادبی و ی است. فعالیتهای این تشکل به سه دوره تقسیم میشود .
سیمین بهبهانی از موسسان دوره سوم کانون بود.
در دوم خرداد 1376 اعضای برجستهی کانون به فکر اقدام جدیدی برای فعالیت دوبارهی کانون افتادند. در 13 اسفند 1377 نشست عمومی کانون نویسندگان برگزار شد و سیمین بهبهانی، #علی_اشرف_درویشان، #کردوانی، #شیرین_عبادی و #گلشیری بهعنوان اعضای هیأت دبیران انتخاب شدند.
سیمین بهبهانی مادر دلسوز ایران در 15 مرداد ماه به کما رفت و در نهایت بامداد سه شنبه 28 مرداد ماه 1393 به علت ایست قلبی و تنفسی درگذشت.
“بدین گونه بود که زاده شدم در خانه ی پدربزرگ در محله ی همت آباد و هنوز هم این جنین به تکامل رسیده نمی داند که آن محله به همت کدام «همت» آباد شده بود
گفتم به تکامل رسیده؟ کدام تکامل؟ آیا معنای تکامل این است که تراشیده های مرمر به کنده های پوسیده ی هیزم بدل شوند ؟ مغز کرختی پذیرد و چشم به کمسویی گراید آن چنان که اگر دو ذره بین گرد کوچک را -در قالب لاکی- به یاری نخوانی، یک خط هم از آن توده ی مجلد انباشته در قفسه ها خواندن نتوانی؟”
پاره نوشتی از کتاب #کلید_و_خنجر اثر سیمین بهبهانی
#نعیمه_زنگنه
@zangenehN
مجلهٔ تلگرامی #فرهنگادبیاتداستانی
http://uplod.ir/27ptafgxt1iq/marg_dar_veniz.pdf.htm
کتاب مورد نظرم، کتابِ #مرگ_در_ونیز است. کتابی که به گمانم میتواند ثابت کند که هنر قابل خطکشی نیست. هنر سیال است و در همه جا جریان دارد. هنر اسیر کلمات نمیشود. هنر اسیر ذهن نمیشود بلکه آنها را به خدمت خودش میگیرد.
شاید #ارسطو، تضاد هنر با زندگی:« نام و آوازۀ افتخارآمیزمان یک شوخی مسخره، اعتماد عامه به ما بینهایت مبتذل، تربیت مردم و جوانان از راه هنر کاری است نابخردانه، که باید ممنوع شود».
داستان فردی است به نام آشنباخ که #نویسنده (هنرمند) است. در سن پنجاه سالگی به یک مقام و منزلت میرسد که از سوی جامعه پذیرفته شده است. ولی خودش از درون راضی نیست. تصمیم به سفری میگیرد. آن سفر رفتن به ونیز است. جایی که در آن آب در دل شهر با تمام جوش و خروشش آرام گرفته، ولی هیچگاه به لجنکشیده نشده! سوار قایق میشود که در این قایق با افرادی آشنا میشود، (هر کدامشان را مختصر در ادامه توضیح خواهم داد). به شهر ونیز میرسد. در آنجا به هتلی میرود. در هتل به پسرک جوانی دل میبازد. مدام میخواهد او را ببیند و. (ادامه داستان را خودتان بخوانید).
داستان با راوی #دانای_کل شروع میشود. دانای کلی که به نظر من آمده تا فکرش را دربارۀ #هنر_مدرن در قالب داستان نشان بدهد. آیا موفق میشود؟ داستان یک داستان بسیار سمبولیک است. طوری که اگر از ادبیات یونان و روم چیزی ندانی فهمیدن سطحهای درونی آن برایت غیر ممکن میشود. هر چند داستان دارای چند سطح متفاوت متناسب با خوانندگانش دارد.
داستانِ شخصیت است. شخصیتی که نویسنده بود. حال که به سن پنجاه سالگی رسیده از سوی جامعه پذیرفته شده و مورد قبول است. ولی آیا همین حس را خود او هم به خودش دارد؟ بعد چند پاراگراف متوجه میشویم که او از درون احساس آشفتگی میکند.
داستان در پنج فصل برای خواننده تشریح شده است. داستان خطی نیست. فصل اول داستان پنجاه سالگی و درگیری ذهنی شخصیت را نشان میدهد. فصل دوم از دوران کودکی و خانوادگی او روایت میکند. فصل سوم از سفری که او شروع میکند. دو فصل بعدی هم در قایق و در ونیز اتفاق میافتد. قصد دارم دو فصل آخر را برای دوستانم نگویم تا خودشان بروند و کل داستان را که حدوداً 100 صفحه است را بخوانند (#دیکتاتورم، چون جوانان ما دیکتاتوری ندیدهاند!).
شخصیت به یک نوع پوچی یا #هیچانگاری رسیده است. او این منزلت و علمی را که به آن دست یافته را بیارزش قلمداد میکند و قصد دارد تا از دست آن فرار کند. رمان تا حدودی بین مرزهای #رمانتیسم ، #امپرسیونیسم و #سمبولیسم که در آن (سمبولیسم) به اوج میرسد، حرکت میکند.
مرگاندیشی، فضاهای رمانتیک مانند: باران، مه، سفر به روستا، کودک، قبرستان و. فضاهای تاریک و ساختمانهای بلند و گوتیکوار داستان را از دلایل دیگر به این ادعاء نزدیک میکند.
ادامه دارد.))
سعید_آقازاده #
@S_mordad
مجلۀ #فرهنگِادبیاتِداستانی
@Dastanikhu
کوئلیو نویسندۀ برزیلی در 24 آگوست 1947 چشم به جهان گشود.
شاید خیلی از شما او را با رمان #کیمیاگر بشناسید. رمانی که شخصیت آن #سانتیاگو یک چوپان است. در حالی که هر کتابی هم به دستش میرسد، میخواند.
او یک روز خواب گنجی را در مصر میبیند. آن خواب را با یک پیرمرد در میان میگذارد. گوسفندهایش را مید و به دنبال گنج میرود. ولی بعد گذشت سه سال باز به آندلس بر میگردد و در آنجا در همان محل قبلی به گنج دست مییابد. به دلیل روحیهی کنجکاوگرش با استفاده از همان گنج به ماجراجویی و شناخت ناممکنها میپردازد.
داستانهای کوئلیو یک روح #عرفانی و الهامی دارند. داستانهای که انگار برای خواندنشان باید وضوح بگیری. در این داستانهای نویسنده دنبال این است که چیزی را به خواننده آموزش دهد. همان چیزی که در ذهن خودش وجود دارد، به همین دلیل است که آثار کوئلیو در زمرۀ داستانهای #عامه_پسنده قرار میگیرد. (البته از نوع خارجیاش).
در داستان میبینیم که شخصیت قصد سفر کردن دارد. سفری که او آن را در خواب دیده و پاداش این سفر هم رسیدن به گنج است. شخصیت سفر را به دنبال یک گنج دینوی شروع میکند، ولی بعد متوجه میشود که گنج اصلی #خود_شناسی است. شخصیت یاد میگیرد که خودش را از هر لحاظ بشناسد.
همان طور که در اوایل هم گفتم داستانهای کوئلیو ریشه در #سیر و #سلوک دارد. ولی سیر و سلوکی که رنگ بوی شهری به خود میگیرد. نه مانند #منطق_الطیر ما، در آن هم ما با خود شناسی که منجرب به #خدا_شناسی میشود رو به رو هستیم.
با این همه تفاسیر داستان کوئلیو بیشتر خواننده را به فکر تخریب خود میاندازد. به این فکر که آیا این راه درست است؟ آیا من اشتباه میکنم؟ راه غلط کدام است؟ شاید به نظر بد نیاید ولی چون نویسنده در مرحلۀ آخر نتیجه و حرف خود را به کورسی مینشاند شاید دلیلی باشید که این نویسنده را از شاهکار شدن دور میکند.
داستان به زبان ساده روایت میشود. خط داستانی آن رعایت میشود. داستان حالتی دوَرانی دارد چون باید شخصیت به خود شناسی برسد. ولی برای بیان این #درون_مایه، نویسنده خلاقیتی از خود نشان نمیدهد. فقط قشنگ حرف میزند.
کوئلیو با کلمات بازی میکند تا سخنان قصار بزند. طوری حرف میزند تا خودش را به کتابهای #مقدس نزدیک کند. میخواهد بگوید نوشتههای من هم مانند کتابهای مقدس راه و روش زندگی را نشان میدهند.
در داستان کیمیاگر شخصیت سانتیاگو شغلی دارد که مخصوص پیامبران است. او مانند پیامبران از این سرزمین به آن سرزمین میرود. رویاهای صادقانه میبیند. روی هوسهایش پا میگذارد، (دیدن دختری که پدرش پشم گوسفندان را می.) شب زنده داری میکند و با ستارگان حرف میزند. تا قانع کننده باشد که این شخصیت لایق رسیدن به یک روحیهی عرفانی را دارد.
پایان داستان به طوری تمام میشود که قابل لمس نیست. معنایی از آن نمیتوان، برداشت کرد. شخصیت به آندلس بر میگردد. گنج پیدا میکند.
به مسافرت و کنجکاوی خود ادامه میدهد در حالی که او میگوید در دنیا خیلی چیزها نمیتوانند واقعیت داشته باشند و مانند خواب ممکن است فقط در رویا اتفاق بیفتند.
#سعید_آقازاده
@s_mordad
مجلۀ #فرهنگِادبیاتِداستانی
@Dastanikhu
متولد ۱۳۴۳ در رودمعجن، تربت حیدریه است . او از استادان زبان و ادبیات فارسی در ایران است.
او سه مقطع تحصیلی خود را در کارشناسی ، کارشناسی ارشد و دکتری در تهران گذرانده است .
در سال ۱۳۷۵ در سِمَت استادیاری دانشگاه تربیت معلم تهران کار خود را شروع کرد . به مدت دو سال در سمت مدیریت کتابخانه مرکزی این دانشگاه بوده است . در همین سالها دوره آموزشی روشهای تأمین مدارک الکترونیک کتابخانهای را در کتابخانه بریتانیا در لندن طی کرد. از سال ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۴ در دانشکده فیلولوژی دانشگاه بلگراد زبان و ادبیات فارسی تدریس کرد.
از سال ۱۳۸۶ در دانشگاه فردوسی مشهد مشغول به کار شد . فتوحی در سال ۲۰۱۲ به مدت یک سال در مرکز مطالعات اسلام و عرب در دانشگاه ملی استرالیا مشغول تدریس بود. و هماکنون استاد تماموقت دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد است.
فتوحی در مطبوعات دانشگاهی نیز مشغول فعالیت است. از سال ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۱ در هیئت تحریریه «کتاب ماه ادبیات و فلسفه» به سردبیری علیاصغر محمدخانی همکاری فعّال داشت. سردبیر مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تربیت معلم بوده است و از سال ۱۳۸۷ سردبیر فصلنامه نقد ادبی شد. فتوحی در سالهای ۱۳۸۹–۱۳۹۱ پس از درگذشت استاد علیمحمد حقشناس ریاست انجمن علمی نقد ادبی ایران را برعهده گرفت . در همین زمان نخستین همایش ملی نظریه و نقد ادبی در ایران (اسفند ۱۳۹۰) با دبیری وی در دانشگاه فردوسی مشهد برگزار شد.
پژوهشهای محمود فتوحی بیشتر در قلمروهای نظریههای بلاغت، سبکشناسی، تاریخ ادبیات و ادبیات عصر صفوی یا سبک هندی است. فتوحی دفتر شعری با نام «سیب پرتابی» در سال۱۳۸۱ منتشر کردهاست. کتاب سبکشناسی او نامزد دریافت «جایزه¬ی قلم زرین» شد. او برنده ششمین دوره «جایزه ادبی جلال آلاحمد» و برنده جایزه بیستویکمین دوره کتاب فصل جمهوری اسلامی ایران بوده است . فتوحی در سال ۲۰۱۴ در همایش بینالمللی ایرانشناسان در شهر مونترالِ کانادا شرکت کرد و در سال ۲۰۱۵ فرصت مطالعاتی خود را در دانشگاه تورنتو گذراند.
#الهام_مزارعی
@Mahelashiraz
مجلهٔ #فرهنگادبیاتداستانی
▫️ پرویز ناتل خانلری در تهران به دنیا آمد، حال آن که، پدر و مادر او هر دو مازندرانی بودند و از روستای ناتل از توابع شهر نور به تهران آمده بودند.پرویز تحصیلات خود را در دبیرستانهای خارجی تهران گذراند و پس از ورود به دارالفنون، به تشویق #بدیعالزمان
_فروزانفر، که آن زمان معلم دارالفنون بود،به ادبیات گرایش پیدا کرد و تحصیلات عالی خود را در این رشته تا مقطع دکتری به اتمام رساند و همزمان در دبیرستانهای شهر رشت به تدریس مشغول بود. او در سال ۱۳۲۳ موفق به اخذ درجهٔ دکتری در رشتة ادبیات فارسی شد و جزء اولین کسانی بود که به این درجه دست مییافت. او از محضر استادان بزرگی چون فروزانفر، #ملکالشعرا_بهار، #رشید_یاسمی، و #سعید_نفیسی بهره برد. او مطالعات خود را اختصاصاً در حوزة تاریخ ادبیات دنبال کرد و با شروع فعالیت در دانشگاه تهران، کرسی «تاریخ زبان فارسی» را در دانشکدة ادبیات دانشگاه تهران ایجاد کرد و تا سال ۱۳۵۷، خود متصدی تدریس آن بود. او در همان حال، به سرایش شعر نیز علاقه داشت و ضمن همکاری با مجلات مختلف، اشعار خود را در آنها، از جمله مجلة «مهر» منتشر میکرد. خودش نیز در خرداد ۱۳۲۲ نخستین شماره از مجلة ادبی «سخن» را منتشر کرد و انتشار آن را تا سال ۱۳۵۷ ادامه داد.
▫️ با وجود این گرایشهای ادبی و فرهنگی، خانلری از فعالیتهای ی در خدمت به فرهنگ و ادبیات غافل نبود و در سال ۱۳۳۴ معاون وزارت کشور (در دورهٔ وزارت #اسدالله_علم) شد. از همان دوران، سناتور انتصابیِ استان مازندران شد و چند دوره تا سال ۱۳۵۷ در آن سمت بود. از شهریور ۱۳۴۱ تا بهمن ۱۳۴۲، مقام وزارت فرهنگ را در کابینهٔ اسدالله علم داشت. در مقام وزارت فرهنگ، طرح ایجاد «سپاه دانش» را پیشنهاد کرد و به تصویب رساند و اجرای آن را آغاز کرد. از مهمترین خدمات خانلری به فرهنگ ایرانی، تأسیس «بنیاد فرهنگ ایران» با جلب همکاری عدهای از پژوهشگران بود که در سال ۱۳۴۴ آغاز به کار کرد. پس از انقلاب اسلامی، ناتل خانلری به مدت صد روز زندانی شد و از همة فعالیتهای رسمی و دانشگاهی کناره گرفت. او سرانجام در شهریور ۱۳۶۹، پس از یک دوره بیماری طولانی، در ۷۷سالگی در تهران درگذشت و در بهشت زهرای تهران قطعه ۷۳، ردیف ۳۰، شماره ۶۶ به خاک سپرده شد. روحش شاد!
▫️ فعالیتهای ادبی خانلری را به اجمال در چند حوزه میتوان ذکر کرد: ابتدا، انتشار مجلة «#سخن» که از سال ۱۳۲۲ تا ۱۳۵۷ جمعاً در ۲۷ دوره منتشر شد. این مجله دریچهای به ادبیات جهان گشود و مجالی برای حضورِ شاعران و نویسندگان نوقلم محسوب میشد. دوم، در دستور زبان فارسی، خانلری اولین بار در سال ۱۳۴۳ کتابی بهعنوان کتاب درسی دبیرستانی به چاپ رساند که سالها در دبیرستانها تدریس میشد، و بعداً مورد تجدیدنظر قرار گرفت و در دانشگاهها نیز تدریس شد. کار او اولین دستور زبان فارسی بر بنیاد زبانشناسی در ایران است که در آن، بسیاری از اصطلاحات زبانشناسی که از برساختههای او بوده و اکنون در زبانشناسی و دستور زبان رایج هستند، مانند #نهاد، #گزاره، عملکرد، پایه، پیرو، وابسته و نظایر آن مطرح شدند. سوم، شاهکار خانلری در تاریخ ادبیات است. اثر مهم او، «تاریخ زبان فارسی» است که تاکنون تنها کتاب مرجع در این زمینه بهحساب میآید. بنای کتاب دستور زبان فارسی بر ۵ جلد ریخته شدهبود که زبان ایرانیان را از زمان کهن تا دورة معاصر دربرمیگرفت. اقدام مهم بعدی او، تدوین «فرهنگ تاریخی زبان فارسی» بود که در نوع خود بینظیر محسوب میشد. جلد اول فرهنگ تاریخی زبان فارسی در سال ۱۳۵۷ انتشار یافت. جلد دوم آن نیز به زیر چاپ رفته بود که با کنارهگیری خانلری معلق ماند و به سرنوشت نامعلومی دچار شد. و کار مهم دیگر خانلری، تصحیح و گردآوری غزلیات حافظ بود که در سال۱۳۵۹، توسط بنیاد فرهنگ ایران انتشار یافت. و سراجام اشعار و نمایشنامههای اوست. مجموعه اشعار او با نام «ماه در مرداب» در سال ۱۳۴۳ انتشار یافت و بارها تجدید چاپ شد. معروفترین شعر او «عقاب» است که به #صادق_هدایت پیشکش شده است. از نمایشنامههای او نیز، یکی نمایشنامة کوتاه «سفر هشتم سندباد» است که تحت تأثیر حکایات سندباد بحری در «هزار و یک شب» نگاشته شده و در دیماهِ ۱۳۳۱ در مجلة «سخن» با امضای مستعار «ا.ب.» به چاپ رسید.این اثر الهامبخش نمایشنامهٔ «هشتمین سفر سندباد» (۱۳۴۳) به قلم #بهرام_بیضایی شد.
▫️پرویز ناتل خانلری از شمار استادان بزرگ و چندوجهی ادبیات و فرهنگ این سرزمین است که متأسفانه این روزگار دیگر قابلیت پرورش کسانی۷ چون او را ندارد. گویی اندیشه در هرززار این روزگار، سترون شده و دیگر نه اندیشورانی به قدوقامت خانلری میپرورد و نه هرگز دغدغة وجود یا عدم وجود آنان را دارد.
#عباس_گودرزی
@godarziabbas
مجلۀ تلگرامی #فرهنگادبیاتداستانی
یوهان ولفگانگ فون گوته شاعر و نویسنده و متفکر و دانشمند آلمانی است که در سال ۱۷۴۹ در فرانکفورت-آم-ماین به دنیا آمد.
#گوته ساخته سطح بالای محیط علمی و هنری آن عصر و بر خورده ی سرزمین پر صلابت و پر غنای آلمان است، سرزمینی که با حوادث حیرت آور و قصر های افسانه ای و جنگل های الهام بخش، و دهقانان باده نوش ودانشجویان شاعر و مردم عاشق پیشه، تفسیرگوی هنر #واگنر و #بتهون و #شوپن مفسر فلسفه ی #کانت و #هگل می باشد.
گوته در خانوادهی متوسطی متولد شد. پدرش از مردم آلمان و شغل او وکالت بود. یوهان ولفگانگ در کنار پدر و معلم خصوصیاش بسیاری از معلومات را، از جمله زبانهای لاتین، یونانی، فرانسوی، انگلیسی و عبری فرا گرفت.
گوته در ۱۶ سالگی، بنا به میل و علاقهی پدرش، به دانشگاه لایپزیگ رفت تا علم حقوق فراگیرد. ولی علم حقوق برای او کسلکننده بود و وی بیشتر به آکادمی نقاشی آ.ف.اوزر میرفت؛ گوته عشق به هنر یونانی را از #اوزر آموخت. بر اثر بیماری سختی گوته ناگزیر به ترک لایپزیگ شد و در پاییز ۱۷۶۸ به فرانکفورت بازگشت.
در دوران نقاهت، به کیمیا و علم احکام نجوم و دیگر علوم غریبه پرداخت واثر این اشتغال در #فاوست بهخوبی دیده میشود. پس از بهبود از بیماری، گوته تصمیم گرفت که تحصیلات حقوق خود را در ستراسبورگ دنبال کند. در آوریل ۱۷۷۰ به ستراسبورگ رفت. گوته نیمسالی بیش در شهر ستراسبورگ نگذرانده بود که با ی.گ.فون هردر، نویسندهی معروف آلمانی، آشنا شد و این آشنایی اثری عمیق در او گذاشت. گوته، که به ادبیات و هنر فرانسه دلبسته بود، از آن پس مدتی دلباختهی هنر و ادبیات آلمانی شد و به مطالعه در سرودها و اشعار ملی و محلی آلمانی پرداخت.
گوته در اوت ۱۷۷۱ به فرانکفورت بازگشت و در آنجا به وکالت دادگستری پرداخت. با این همه، از شعر و ادب غافل نماند. پس از آن مدتی به وتسلار، که دادگاه عالی آلمان در آنجا بود، رفت. در وتسلار به دختری به نام شارلوته بوف دل داد، ولی این دختر نامزد داشت و عشق گوته به ثمر نرسید. نتیجهی این ناکامی و شکست در یکی از شاهکارهای معروف گوته به نام #رنجهای_ورتر_جوان منعکس شد. این کتاب در اروپا شهرت فراوان یافت
در ۱۸۱۹ کتاب معروف خود #دیوان_شرقی را تمام کرد؛ در این کتاب که از شاعر ایرانی، #حافظ، الهام گرفته است افکار و عقاید خود را با طرز تخیل و بیان حافظ به قلم آورده است
پس از مرگ همسر گوته «کریستیان» در سال ۱۸۱۶، گوته پس از شش سال بر اثر عفونت ریوی در شهر وایمار درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد.
#نعیمه_زنگنه
@zangenehN
مجلهٔ تلگرامی #فرهنگادبیاتداستانی
#رام_چندر (راما):
هفتمین تجلی #ویشنو بر زمین هنگامی رخ داد که ششمین تجلی او هنوز بر زمین بود. هدف هفتمین تجلی ویشنو از میان برداشتن خطرناک ترین و نیرومند ترین اهریمن شهریار #راونا بود.
راونا اهریمنی ده سر از گونه #راکشس بود که بر سرزمین #سیلان فرمان می راند و همانند #هی_رانیا_کشه و #هی_رانیا_کشیپو با اغوای #برهما از آسیب پذیری و کشته شدن به دست خدایان و #گندهروه ها یا اهریمنان ایمن بود. راونا بر اثر این آسیب ناپذیری و حمایت شیوا به آزار خدایان و مردمان پرداخت. خدایان برای رهائی از آزار این اهریمن انجمن کردند و بر آن شدند که یکی از خدایان برای مبارزه با راونا به هیأت انسان درآید. ویشنو این مأموریت را پذیرفت و خدایان و انسان ها و حیوانات همه نیروی خود را به او عاریت دادند.
بر زمین شهریاری به نام #دشرته زندگی می کرد که او را جانشینی نبود و اخیراً به تمنای داشتن پسری که جانشین او باشد اسبی نیرومند و زیبا به پیشگاه خدایان قربانی داده بود. چهار پسر یکی بعد دیگری از ن دشرته تولد یافت و ویشنو نیز در این چهار پسر تجلی کرد. بزرگترین و نخستین پسر این دودمان رام چندر(رام ) از ملکه #کوشالیا ، که در مراسم قربانی کردن اسب به پیشگاه خدایان شرکت جسته بود، زاده شد و از نیمی از تجلی و سرشت ویشنو برخوردار شد.
#اساطیر_جهان
#اساطیر_هند
#ده_تجلی_ویشنو
#کریشنا:
هشتمین تجلی ویشنو به اسم #کریشنا بود.
ویشنو به شکل کریشنا ظاهر شد تا پادشاه «#کمسه» را شکست دهد.
وی شخصیت برجسته و مهم حماسهی «#مهابهاراتا» است.
وی منهدم کننده، نیرنگباز و دور از اخلاق بود. اما هنگامی که به عنوان ویشنو معرفی شد، انگیزههای بیرحمی در وجود او، به همراه اصطلاحاتی فراطبیعی و الهی توجیه شدند. شاهان انسانی که به دست وی به قتل رسیدند، در واقع، دیوانی در هیأت مبدل بودند و آنان به قدری زمین را تحت فشار قرار دادند، تا آن که زمین به کریشنا التماس کرد که آنان را از میان ببرد، و به همین صورت بود که کریشنا به عنوان شاهی انسانی تجلی یافت.
اساطیر_جهان
#اساطیر_هند
#ده_تجلی_ویشنو
بودا:
نهمین باری که ویشنو به زمین آمد زمانی بود که در شمال هندوستان ، مردمان حیوانات را از بین می بردند و نسل حیوانات در حال انقراض بود . این بار ویشنو به نام « #بودا » به زمین آمد و درس هایی به انسانها ارائه نمود که از آن روز به نام بودیسم شناخته می شود .
بر اساس آئین هندو ، بودا نهمین تجلی ویشنو بوده و برای همین هندوها به بودا احترام خاص می گذارند . هرچند برعکس بودایی ها ( #بودیسم ) به هندوها احترام شایسته نمی گذارند و این اعتقاد هندو که بودا نهمین تجلی ویشنو باشد را قبول ندارند .
#نعیمه_زنگنه
@zangenehN
مجلهٔ تلگرامی #فرهنگادبیاتداستانی
کوئلیو نویسندۀ برزیلی در 24 آگوست 1947 چشم به جهان گشود.
شاید خیلی از شما او را با رمان #کیمیاگر بشناسید. رمانی که شخصیت آن #سانتیاگو یک چوپان است. در حالی که هر کتابی هم به دستش میرسد، میخواند.
او یک روز خواب گنجی را در مصر میبیند. آن خواب را با یک پیرمرد در میان میگذارد. گوسفندهایش را مید و به دنبال گنج میرود. ولی بعد گذشت سه سال باز به آندلس بر میگردد و در آنجا در همان محل قبلی به گنج دست مییابد. به دلیل روحیهی کنجکاوگرش با استفاده از همان گنج به ماجراجویی و شناخت ناممکنها میپردازد.
داستانهای کوئلیو یک روح #عرفانی و الهامی دارند. داستانهای که انگار برای خواندنشان باید وضوح بگیری. در این داستانهای نویسنده دنبال این است که چیزی را به خواننده آموزش دهد. همان چیزی که در ذهن خودش وجود دارد، به همین دلیل است که آثار کوئلیو در زمرۀ داستانهای #عامه_پسنده قرار میگیرد. (البته از نوع خارجیاش).
در داستان میبینیم که شخصیت قصد سفر کردن دارد. سفری که او آن را در خواب دیده و پاداش این سفر هم رسیدن به گنج است. شخصیت سفر را به دنبال یک گنج دینوی شروع میکند، ولی بعد متوجه میشود که گنج اصلی #خود_شناسی است. شخصیت یاد میگیرد که خودش را از هر لحاظ بشناسد.
همان طور که در اوایل هم گفتم داستانهای کوئلیو ریشه در #سیر و #سلوک دارد. ولی سیر و سلوکی که رنگ بوی شهری به خود میگیرد. نه مانند #منطق_الطیر ما، در آن هم ما با خود شناسی که منجرب به #خدا_شناسی میشود رو به رو هستیم.
با این همه تفاسیر داستان کوئلیو بیشتر خواننده را به فکر تخریب خود میاندازد. به این فکر که آیا این راه درست است؟ آیا من اشتباه میکنم؟ راه غلط کدام است؟ شاید به نظر بد نیاید ولی چون نویسنده در مرحلۀ آخر نتیجه و حرف خود را به کورسی مینشاند شاید دلیلی باشید که این نویسنده را از شاهکار شدن دور میکند.
داستان به زبان ساده روایت میشود. خط داستانی آن رعایت میشود. داستان حالتی دوَرانی دارد چون باید شخصیت به خود شناسی برسد. ولی برای بیان این #درون_مایه، نویسنده خلاقیتی از خود نشان نمیدهد. فقط قشنگ حرف میزند.
کوئلیو با کلمات بازی میکند تا سخنان قصار بزند. طوری حرف میزند تا خودش را به کتابهای #مقدس نزدیک کند. میخواهد بگوید نوشتههای من هم مانند کتابهای مقدس راه و روش زندگی را نشان میدهند.
در داستان کیمیاگر شخصیت سانتیاگو شغلی دارد که مخصوص پیامبران است. او مانند پیامبران از این سرزمین به آن سرزمین میرود. رویاهای صادقانه میبیند. روی هوسهایش پا میگذارد، (دیدن دختری که پدرش پشم گوسفندان را می.) شب زنده داری میکند و با ستارگان حرف میزند. تا قانع کننده باشد که این شخصیت لایق رسیدن به یک روحیهی عرفانی را دارد.
پایان داستان به طوری تمام میشود که قابل لمس نیست. معنایی از آن نمیتوان، برداشت کرد. شخصیت به آندلس بر میگردد. گنج پیدا میکند.
به مسافرت و کنجکاوی خود ادامه میدهد در حالی که او میگوید در دنیا خیلی چیزها نمیتوانند واقعیت داشته باشند و مانند خواب ممکن است فقط در رویا اتفاق بیفتند.
#سعید_آقازاده
@s_mordad
مجلۀ #فرهنگِادبیاتِداستانی
@Dastanikhu
متولد ۱۳۴۳ در رودمعجن، تربت حیدریه است . او از استادان زبان و ادبیات فارسی در ایران است.
او سه مقطع تحصیلی خود را در کارشناسی ، کارشناسی ارشد و دکتری در تهران گذرانده است .
در سال ۱۳۷۵ در سِمَت استادیاری دانشگاه تربیت معلم تهران کار خود را شروع کرد . به مدت دو سال در سمت مدیریت کتابخانه مرکزی این دانشگاه بوده است . در همین سالها دوره آموزشی روشهای تأمین مدارک الکترونیک کتابخانهای را در کتابخانه بریتانیا در لندن طی کرد. از سال ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۴ در دانشکده فیلولوژی دانشگاه بلگراد زبان و ادبیات فارسی تدریس کرد.
از سال ۱۳۸۶ در دانشگاه فردوسی مشهد مشغول به کار شد . فتوحی در سال ۲۰۱۲ به مدت یک سال در مرکز مطالعات اسلام و عرب در دانشگاه ملی استرالیا مشغول تدریس بود. و هماکنون استاد تماموقت دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد است.
فتوحی در مطبوعات دانشگاهی نیز مشغول فعالیت است. از سال ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۱ در هیئت تحریریه «کتاب ماه ادبیات و فلسفه» به سردبیری علیاصغر محمدخانی همکاری فعّال داشت. سردبیر مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تربیت معلم بوده است و از سال ۱۳۸۷ سردبیر فصلنامه نقد ادبی شد. فتوحی در سالهای ۱۳۸۹–۱۳۹۱ پس از درگذشت استاد علیمحمد حقشناس ریاست انجمن علمی نقد ادبی ایران را برعهده گرفت . در همین زمان نخستین همایش ملی نظریه و نقد ادبی در ایران (اسفند ۱۳۹۰) با دبیری وی در دانشگاه فردوسی مشهد برگزار شد.
پژوهشهای محمود فتوحی بیشتر در قلمروهای نظریههای بلاغت، سبکشناسی، تاریخ ادبیات و ادبیات عصر صفوی یا سبک هندی است. فتوحی دفتر شعری با نام «سیب پرتابی» در سال۱۳۸۱ منتشر کردهاست. کتاب سبکشناسی او نامزد دریافت «جایزه¬ی قلم زرین» شد. او برنده ششمین دوره «جایزه ادبی جلال آلاحمد» و برنده جایزه بیستویکمین دوره کتاب فصل جمهوری اسلامی ایران بوده است . فتوحی در سال ۲۰۱۴ در همایش بینالمللی ایرانشناسان در شهر مونترالِ کانادا شرکت کرد و در سال ۲۰۱۵ فرصت مطالعاتی خود را در دانشگاه تورنتو گذراند.
#الهام_مزارعی
@Mahelashiraz
مجلهٔ #فرهنگادبیاتداستانی
▫️ پرویز ناتل خانلری در تهران به دنیا آمد، حال آن که، پدر و مادر او هر دو مازندرانی بودند و از روستای ناتل از توابع شهر نور به تهران آمده بودند.پرویز تحصیلات خود را در دبیرستانهای خارجی تهران گذراند و پس از ورود به دارالفنون، به تشویق #بدیعالزمان
_فروزانفر، که آن زمان معلم دارالفنون بود،به ادبیات گرایش پیدا کرد و تحصیلات عالی خود را در این رشته تا مقطع دکتری به اتمام رساند و همزمان در دبیرستانهای شهر رشت به تدریس مشغول بود. او در سال ۱۳۲۳ موفق به اخذ درجهٔ دکتری در رشتة ادبیات فارسی شد و جزء اولین کسانی بود که به این درجه دست مییافت. او از محضر استادان بزرگی چون فروزانفر، #ملکالشعرا_بهار، #رشید_یاسمی، و #سعید_نفیسی بهره برد. او مطالعات خود را اختصاصاً در حوزة تاریخ ادبیات دنبال کرد و با شروع فعالیت در دانشگاه تهران، کرسی «تاریخ زبان فارسی» را در دانشکدة ادبیات دانشگاه تهران ایجاد کرد و تا سال ۱۳۵۷، خود متصدی تدریس آن بود. او در همان حال، به سرایش شعر نیز علاقه داشت و ضمن همکاری با مجلات مختلف، اشعار خود را در آنها، از جمله مجلة «مهر» منتشر میکرد. خودش نیز در خرداد ۱۳۲۲ نخستین شماره از مجلة ادبی «سخن» را منتشر کرد و انتشار آن را تا سال ۱۳۵۷ ادامه داد.
▫️ با وجود این گرایشهای ادبی و فرهنگی، خانلری از فعالیتهای ی در خدمت به فرهنگ و ادبیات غافل نبود و در سال ۱۳۳۴ معاون وزارت کشور (در دورهٔ وزارت #اسدالله_علم) شد. از همان دوران، سناتور انتصابیِ استان مازندران شد و چند دوره تا سال ۱۳۵۷ در آن سمت بود. از شهریور ۱۳۴۱ تا بهمن ۱۳۴۲، مقام وزارت فرهنگ را در کابینهٔ اسدالله علم داشت. در مقام وزارت فرهنگ، طرح ایجاد «سپاه دانش» را پیشنهاد کرد و به تصویب رساند و اجرای آن را آغاز کرد. از مهمترین خدمات خانلری به فرهنگ ایرانی، تأسیس «بنیاد فرهنگ ایران» با جلب همکاری عدهای از پژوهشگران بود که در سال ۱۳۴۴ آغاز به کار کرد. پس از انقلاب اسلامی، ناتل خانلری به مدت صد روز زندانی شد و از همة فعالیتهای رسمی و دانشگاهی کناره گرفت. او سرانجام در شهریور ۱۳۶۹، پس از یک دوره بیماری طولانی، در ۷۷سالگی در تهران درگذشت و در بهشت زهرای تهران قطعه ۷۳، ردیف ۳۰، شماره ۶۶ به خاک سپرده شد. روحش شاد!
▫️ فعالیتهای ادبی خانلری را به اجمال در چند حوزه میتوان ذکر کرد: ابتدا، انتشار مجلة «#سخن» که از سال ۱۳۲۲ تا ۱۳۵۷ جمعاً در ۲۷ دوره منتشر شد. این مجله دریچهای به ادبیات جهان گشود و مجالی برای حضورِ شاعران و نویسندگان نوقلم محسوب میشد. دوم، در دستور زبان فارسی، خانلری اولین بار در سال ۱۳۴۳ کتابی بهعنوان کتاب درسی دبیرستانی به چاپ رساند که سالها در دبیرستانها تدریس میشد، و بعداً مورد تجدیدنظر قرار گرفت و در دانشگاهها نیز تدریس شد. کار او اولین دستور زبان فارسی بر بنیاد زبانشناسی در ایران است که در آن، بسیاری از اصطلاحات زبانشناسی که از برساختههای او بوده و اکنون در زبانشناسی و دستور زبان رایج هستند، مانند #نهاد، #گزاره، عملکرد، پایه، پیرو، وابسته و نظایر آن مطرح شدند. سوم، شاهکار خانلری در تاریخ ادبیات است. اثر مهم او، «تاریخ زبان فارسی» است که تاکنون تنها کتاب مرجع در این زمینه بهحساب میآید. بنای کتاب دستور زبان فارسی بر ۵ جلد ریخته شدهبود که زبان ایرانیان را از زمان کهن تا دورة معاصر دربرمیگرفت. اقدام مهم بعدی او، تدوین «فرهنگ تاریخی زبان فارسی» بود که در نوع خود بینظیر محسوب میشد. جلد اول فرهنگ تاریخی زبان فارسی در سال ۱۳۵۷ انتشار یافت. جلد دوم آن نیز به زیر چاپ رفته بود که با کنارهگیری خانلری معلق ماند و به سرنوشت نامعلومی دچار شد. و کار مهم دیگر خانلری، تصحیح و گردآوری غزلیات حافظ بود که در سال۱۳۵۹، توسط بنیاد فرهنگ ایران انتشار یافت. و سراجام اشعار و نمایشنامههای اوست. مجموعه اشعار او با نام «ماه در مرداب» در سال ۱۳۴۳ انتشار یافت و بارها تجدید چاپ شد. معروفترین شعر او «عقاب» است که به #صادق_هدایت پیشکش شده است. از نمایشنامههای او نیز، یکی نمایشنامة کوتاه «سفر هشتم سندباد» است که تحت تأثیر حکایات سندباد بحری در «هزار و یک شب» نگاشته شده و در دیماهِ ۱۳۳۱ در مجلة «سخن» با امضای مستعار «ا.ب.» به چاپ رسید.این اثر الهامبخش نمایشنامهٔ «هشتمین سفر سندباد» (۱۳۴۳) به قلم #بهرام_بیضایی شد.
▫️پرویز ناتل خانلری از شمار استادان بزرگ و چندوجهی ادبیات و فرهنگ این سرزمین است که متأسفانه این روزگار دیگر قابلیت پرورش کسانی۷ چون او را ندارد. گویی اندیشه در هرززار این روزگار، سترون شده و دیگر نه اندیشورانی به قدوقامت خانلری میپرورد و نه هرگز دغدغة وجود یا عدم وجود آنان را دارد.
#عباس_گودرزی
@godarziabbas
مجلۀ تلگرامی #فرهنگادبیاتداستانی
#مصطفی_رحماندوست
معروف به شاعر «صد دانه یاقوت»، متولد 1329 است . شاعر، نویسنده و مترجم کتابهای کودکان و نوجوانان است.
او در آغاز به عنوان کارشناس کتابهای خطی در کتابخانه مجلس شروع به کار کرد و سپس به عنوان مدیر مرکز نشریات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، مدیر مسئول نشریات رشد، سردبیر رشد دانش آموز، سردبیر و پدیدآورنده سروش کودکان و نوجوانان به فعالیت خود ادامه داد. به مدت سه سال مدیر کل دفتر مجامع و فعالیتهای فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ایران بوده که بنابر گفته خودش، آغازگر راه او برای انتقال ادبیات برگزیده کودکان و نوجوانان ایران به زبانهای دیگر بودهاست. مصطفی رحماندوست، به تدریس داستاننویسی و ادبیات کودکان و نوجوانان در دانشگاهها نیز پرداخته است. او پس از بازنشستگی از سمتهای دولتی، مدیر گروه شکوفه (بخش کودکان و نوجوانان) انتشارات امیرکبیر و مشاور ادبی آثار مربوط به کودکان و نوجوانان کتابخانه ملی ایران و یکی از اعضای اصلی داوران بینالمللی جشنواره بینالمللی فیلم کودکان و نوجوانان اصفهان و جشنواره بینالمللی تئاتر کودکان و نوجوانان است ، همچنین عضو هیئتهای داوری کتاب سال، جشنوارههای کتاب و مطبوعات کودکان و عضو شورای موسیقی کودکان و شورای کتاب کودک ایران نیز بودهاست.
کتاب کودک ایران نیز بودهاست.
آثار
این نویسنده و شاعر ایرانی، تاکنون یکصد و شصت اثر در قالب مجموعه شعر برای کودکان و نوجوانان، تألیف و ترجمه داستانهای کودکان و نوجوانان در ایران و جهان را در کارنامه خود دارد. تیراژ کتابهای او به بیش از پنج و نیم میلیون نسخه میرسد.
از جمله آثار او :
فرهنگ آسان: دانشنامه ویژه کودکان و نوجوانان،
فرهنگ ضربالمثلها: مجموعهای ارزشمند از ضربالمثلهای ایرانی،
ترانههای نوازش: شامل مجموعهای از لالاییها که از آن میان «لالایی عاشورا» بسیار مورد استقبال قرار گرفت،
مجموعه شعرهای «قصه پنج انگشت» و «بازی با انگشتها» که ریشه در ادبیات فولکلور ایران دارد و تعدادی از اشعار این مجموعه به زبان سوئدی نیز ترجمه شدهاست،
صدای جیک جیک آمد،
او با انتشار برخی از آثارش با کمک تسهیلات آسان نشر تحت عنوان عمومصطفی در آمریکا، امکان مطالعه، گوش دادن و ن کتابهایش را برای کودکان ایرانی خارج از کشور فراهم کرده است،
شعر «خوشا به حالت، ای روستایی» یکی از مشهورترین و شناخته شده اوست که در دوره تحصیلات ابتدایی و در درس زبان فارسی آموزش داده میشود.
#الهام_مزارعی
@Mahelashiraz
مجلهٔ #فرهنگادبیاتداستانی
کالکی:
دهمین تجلی #ویشنو #کالکی است
عقیده بر این است که قبل از پایان جهان انسان ها تنها از ماهی و شیر تغذیه می کنند.
هیچ گاوی روی زمین باقی نمی ماند. انسان ها باهم نزاع می کنند. هیچ کس روزه نمی گیرد و آیین ها را انجام نمیدهد.
هیچ معبدی روی زمین باقی نمی ماند . در پایان جهان تعداد موجودات زنده تقلیل می یابد.
روشنایی ستاره ها کم می شود و گرمای زمین افزایش می یابد. در این زمان است که آواتار ویشنو به نام کالکی ظهور میکند.
ارباب کالکی در روستای #سامبهال در #مرادآباد به دنیا می آید.او بسیار قدرتمند و شجاع است.
او سوار بر اسب سفید ظاهر میشود درحالیکه شمشیر درخشانی بهصورت ستاره دنبالهدار در دست دارد و شریران را تماماً هلاک میسازد و خلقت را از نو تجدید و پاکی را رجعت خواهد داد.
#نعیمه_زنگنه
@zangenehN
مجلهٔ تلگرامی #فرهنگادبیاتداستانی
داستان کوتاهِ #به_ژاپنی یا #درخت_به_ژاپنی نوشتۀ آقای #جان_گالزورثی، داستانی است که میشود آن را سر سفره همراه با غذا خوردن تعریف کرد. این داستان با یک سوال یا اتفاق شروع میشود و در آخر هم این اتفاق یا سوال باقی میماند و باید خواننده از بین دیالوگها و اتفاقات پاسخی برای آن پیدا کند.
داستان با راوی سوم شخص محدود به شخصیت اصلی شروع میشود. شخصیت اصلی داستان آقای نیلسان است، او یک بازرگان است. یک روز که از خواب بیدار میشود حس غریبی دارد.
وقتی از پنجره به باغ نگاه میکند حس عجیبی از شادی در درونش با دیدن شکوفههای درختی جریان پیدا میکند. بیرون میآید تا آن درخت را از نزدیک ببیند. در این هنگام راوی به سراغ باغ میرود و از حالتهای آقای نیلسان برای خواننده حرف میزند.
در این هنگام همسایۀ جدید آقای نیلسان به اسم آقای تندرم سر میرسد. راوی دربارۀ آشنایی آنان سخن میگوید. هر یک از شخصیتها دربارۀ حسشان به درخت و باغ میگویند. که تا حدودی به این نکته اشاره میکند که هر دوی این شخصیت تنها هستند.
#راوی از دهان شخصیتهایش دربارۀ درخت که چه هست و اصل درخت مال کجاست، اطاعاتی میدهد که بیشتر دربارۀ شخصیتهاست که چه درونیاتی و چه ذهنیاتی دارند.
وقت صبحانه است. آقای نیلسان از همسایهاش جدا میشود و به سمت خانه میرود. وقتی آقای نیلسان به پاشنۀ در میرسد آهی میکشد و دربارۀ به عقب بر میگردد و باغ و همسایهی جدیدش را میبیند. بعد که به خانه میرود از بالکن میبیند که همسایهاش نیز مانند او به درخت و باغ نگاه میکند.
داستان روایت ساده دارد. بدون هیچ درگیریها و صحنههای عجیب و غریب بدون هیچ گونه توصیف و تصویرهای بیخود. هر چیزی که در داستان گفته میشود در خدمت داستان است. هر تصویر و توصیف به روزمرهگی و تنهایی انسان اشاره دارد.
شخصیت اصلی هم با توصیف راوی برای خواننده نشان داده میشود و هم با عملکرد و #دیالوگهایش که بهترین نوع شخصیت پردازی است. فضای داستان اول بیروح و خسته کننده ماننده شهر شخصیت (لندن) و حالِخانۀ شخصیت است. ولی رفته رفته با تغییر حال و هوای شخصیت این حال و هوای شهر از خیابانهای به باغ کشیده میشود و با آمدن درخت شکوفهدار زیبا و همسایۀ جدید رنگ و بوی دگر به خود میگیرد.
داستان حالت دورانی دارد از خانه شروع میشود و به خانه تمام میشود. ولی به نظر من حال و هوای #شخصیت تغییر کرد و دیگر همان شخصیت اول نیست و چیزهای دیگر به آن اضافه شده شاید در داستان بیان نمیشود ولی وقتی راوی میگوید آقای نیلسان از پنجره به همسایهی جدید نگاه میکرد و درخت شکوفه دار را برانداز میکرد به گمانم گواه تغییر درونی شخصیت است.
حسهای مشترک داشتن در رابطه با درخت تازه شکوفا داده _در کل به طبیعت_ چیزی دیگری است که جلب توجه میکند. انسان وقتی تنها میشود به طبیعت روی میآورد. انسانی که از کاخ و کار خسته میشود به طبیعت و زیبایی طبیعی روی میآورد. در رابطه با این مسئله _روی آوردن انسان به طبیعت_ با آوردن درخت از ژاپن که به نوعی مَهد #اسطورههای طبیعی است، صَحه میگذارد و خواننده را به فکر میاندازد.
#سعید_آقازاده
@s_mordad
مجلۀ #فرهنگِادبیاتِداستانی
@Dastanikhu
پیدیاف داستان «« کلید کنید.
خدایان تصمیم گرفتند که اقیانوس شیر را کره گیری کنند، تا #سوما، نکتار جاودانگی را به دست آورند. آنان دیوان را به کمک طلبیدند و قول دادند سهمی به آنان اختصاص دهند.
دیرک هم زنی آن ها، یک کوه بود که در کف اقیانوس قرار داشت، و اژدرماری، مامور چرخاندن دیرک شد. اما تکان شدید کره گیری، موجب تکه تکه شدن زمین گردید، بنابراین #ویشنو خود را به شکل لاک پشتی به نام #کورما درآورد و دیرک کره گیری را برپشت خود گرفت.
هنگامی که اقیانوس به هم زده شد، تعدادی گنجینههای شگفتانگیز آشکار گشت، از آن جمله ایزدبانوی زیبا، یعنی #لاکشمی که همسر ویشنو شد.
از میان چیزهای برآمده از درون اقیانوس، سم مهلکی نیز بود و تهدید کرد که خدایان را می سوزاند، اما شیوا، سمرا بلعید و در گلو نگاه داشت.زمانی که از برهم زدن اقیانوس شیر سوما پدید آمد، خدایان و دیوان برای آن، با یکدیگر به منازعه پرداختند اما، ویشنو به هیأت زنی دلربا و زیبا یعنی موهینی درآمد. دیوان که فریفته ی زیبایی وی شدند، سوما را به وی تقدیم داشتند او آن را، به خدایان بخشید.
#نعیمه_زنگنه
@zangenehN
مجلهٔ تلگرامی #فرهنگادبیاتداستانی
#راجه دشرتهه چهار پسر داشت به نام های #راما، #لاکشمن ،#شتروگهنه و #بهاراتا.
زمانی که راما بزرگتر شد به شهر «میتیلا» رفت که در آنجا پادشاه میتیلا رقابتی را ترتیب داده بود تا همسری را برای دخترش #سیتا برگزیند.
رقابت به این گونه بود که شرکت کنندگان کمان بزرگی را که متعلق به ایزد #شیوا بود زه دار کنند. راما که عاشق سیتا شده بود ، تنها کسی بود که کمان را زه کرد در نتیجه با سیتا ازدواج کرد.
حالا زمان برگزیدن وارث تاج و تخت شده بود راجه دشرتهه میخواست راما را برگزیند اما همسرش یعنی نامادری راما به نام #کایکی به دشرتهه یادآوری کرد که زمان ازدواج قول اجابت خواسته ای را به او داده بود. در نتیجه کایکی از او خواست، فرزند خویش به نام بهاراتا را بهجای راما، جانشینش سازد. پادشاه، بهناچار به خواستهاش تن داد. هرچند که پادشاه در این تصمیمگیری دچار تردید بود اما رام با رفتاری بزرگوارانه از سلطنت خویش چشمپوشی نمود و برادر کوچک خود را بهعنوان جانشین پدر پذیرفت. درنتیجه رام به همراه همسرش سیتا به تبعید رفت و پدرش پسازاین ماجراها درگذشت. راما و سیتا به همراه یکی از برادران راما به نام لاکشمان به مدت چهارده سال دریکی از جنگلهای مرکز هند در تبعید به سر بردند
#نعیمه_زنگنه
@zangenehN
مجلهٔ تلگرامی #فرهنگادبیاتداستانی
در شعر از زمان نیما تا کنون تحولات زیادی رخ داده است:
۱. تحول نیمایی که شعر را به جان شعر برد با لباسی هنوز-موزون اما قواعد شکستهشده؛
۲. تحول سپید شاملویی که شعر را به جان شعر و شعریت برد بدون لباس؛
۳. تحول سیال احمدرضا و بیژن الهی (موج نو) که شعر را در ضمیر ناهشیار کاوید؛
۴. تحول فرمالیستیک یدالله رویایی (حجم) که شعر را در فرم جستوجو کرد؛ وَ
۵. تحول پستمدرنیستی براهنی.
در غزل نیز حسین منزوی و ابتهاج و شهریار و بهمنی و طریقی و میرزایی و دیگران از سرآمدان غزل نوکلاسیک و مدرن محسوب میشوند.
روز شعر و ادب پارسی اگر قرار باشد به نام شاعری زده شود یا در زادروز و سالمرگ شاعری باشد، حافظ و مولوی و سعدی در اولویتند. اگر از معاصران باشد، چرا نیما و شاملو و و رویایی نباشند - که هر کدام تحول و تأثیری شگرف در شعر بر جای گذاشتند؟ اگر از غزلسرایان باشد، چرا منزوی و ابتهاج نباشند؟ از آنجهت که شهریار از قواعد صرفی و نحوی ترکی در آثارش بهره برده است و سزا نیست روز شعر و ادب پارسی به نام او زده شود. طبیعتاً این نامگذاری منشئی ی داشته است تا ادبی. و این غبن بزرگیاست که ت تا سوراخهای کبد و حلق و گوش و بینیمان نیز فرو رفته است.
مجلهٔ #فرهنگادبیاتداستانی
مسئلهٔ یکم: #آرمانشهر
در انیمیشن زوتوپیا، خرگوشک (جودی هاپس) دلیل علاقهاش به پلیسشدن را چنین بیان میکند که میخواهم پلیس شوم تا دنیا را به جای بهتری بدل کنم. پدرش که با این هدف جودی مخالف است، در پاسخ درمیآید که اگر میخواهی دنیا را جای بهتری کنی، باید همهجا را هویج بکاری!
مسئله بهزیبایی در یک دیالوگ بیان شده است. یک سؤال ساده اما ژرف در ذهن مخاطب:
[«دنیای بهتر» از نگاه چه کسی؟!]
بدیهیاست که دنیای بهتر از نگاه آهو، دنیاییاست که در آن یا هیچ درندهای وجود نداشته باشد یا از خوی خویش جدا شده باشد و گیاهخواری کند! اساساً ساختارگرایی بهدلیل سازههای مستحکمی که به وجود میآورد، اقلیتها و خواص را نادیده میگیرد و در ساختار دگماتیک خود راه نمیدهد؛ همچون افلاطون که شاعران را در مدینهٔ فاضلهاش جایی نبود؛ یا نیما-یی که در هیچ ساختار از پیش تعیینشدهای نمیگنجید.
ساختنِ طرحِ هستیای خالی از مشکل، خود پارادخشیاست با مفهوم هستی - هستیای که قرار نبوده و نیست رنگ آرامش مطلق را ببیند. مسئلهای که بسیاری از فیلسوفان و پیامبران و متفکران به آن توجه نکردهاند، «مواجههٔ ما با #انسان» است. انسانی که از نظر رواقیون: علم به درستی کاری، او را به انجام همان کار وامیدارد و علم به نادرستی کاری، او را از انجام آن کار منع میکند وَ از نظر مارکس و پیامبران: لوحی سفید است و از نظر هابز: گرگِ انسان. امروزه در روانشناسی مسئلهٔ «پیشفرض» مطرح است. یعنی هر انسانی با پیشفرضهای ژنتیکی و محیطی و غیرهوذلکِ خود به دنیا میآید و رشد میکند نهلزوماً پاک و نهلزوماً خبیث. تفاوت علوم انسانی نیز با دیگر علوم موجود در این است که شاید بتوان حیوانات و گیاهان را دستهبندی کرد و برای هر دسته حکمی کلی در نظر گرفت اما انسان نه زنبور است که از هزاران سال قبل همینسان که امروزه لانهسازی میکند با همین ظرافت و تعداد اضلاع، لانه بسازد نه آفتابگردان که از هزاران سال قبل فقط به سوی خورشید رو بگرداند وَ نه هیچ موجودی از ایندست. انسان همان موجودیاست که از غارها و جنگلها به یکجانشینی و روستاسازی و شهرسازی و آپارتمانسازی و آسمانخراشسازی و ماشینسازی روی آورده است و مدام درحال تغییر و تغیر است. موجودیاست که حکم کلی و کلانروایتها را برنمیتابد و اگر علم حاصل کند که کاری نادرست است، بنا به میل خود آن را انجام میدهد یا نمیدهد.
با این اوصاف برگردیم به ابتدای بحث: چگونه یک انسان میتواند برای دیگر انسانها طرح سعادت دنیایی و عقبایی بچیند - حال آنکه هیچگاه نمیتوان همهٔ انسانها را به یک چوب راند و با یک روایت کلان پیش برد؟ چگونه یک فرد میتواند مطلوباتِ خود را به مطلوبات همگانی تسری دهد؟ و در این راه، بسیاری را بکُشد تا بسیاری دیگر از آدمها زنده بمانند و زندگی خوشی داشته باشند؟ یک بار هم که شده باید به این مسئله اندیشید که چرا هیچ یوتوپیایی برای تمامی آدمها طراحی نمیشود و در هر طرحی، عدهای کنار گذاشته میشوند.
مسئلهٔ دوم: #پیشفرضهای_ارتباطی
همینکه دنیای بهتر را از نظر آهو دنیایی فرض کردم که خالی از درندگان باشد وَ احساس کردم که به نُهتوی مغز آهو راه یافتهام نوعی پیشفرض ارتباطیاست که باید اصلاح شود - پیشفرضهایی که در مواجهه با افراد از خود نشان میدهیم و ما را به قضاوتگری میکشاند. در همین انیمیشن، روباه (وایلد) از کودکیاش میگوید که دوست داشته است وارد گروه پیشاهنگان شود و وقتی در مقابل درخواست دیگران، سوگند یاد کرده است که هیچگاه به گروه خیانت نکند، پاسخ شنیده است: «حتی با اینکه یک روباه هستی؟». پیشفرضی که روباه را دغلکار و مکّاره نشان میدهد و غیرقابلاعتماد. غبنی که در این میانه است، این است که با وجود تفاوت همیشگی انسانها، حکمی را که برای فلان فرد در نظر گرفتهایم برای بیصار فرد هم در نظر میگیریم چراکه چشم و ابرو و نوع نگاهشان شباهت خاصی با هم دارد یا دلایلی از ایندست. یک بار هم که شده بایید به تفاوت انسانها ایمان بیاوریم و از آنجاییکه اصلاح جامعه از نقد به خود شروع میشود، به خود بازگردیم و آنچه را که اصلاحکردنیاست، در خود اصلاح کنیم تا اینگونه کمی از بار هستی خود و دیگران بکاهیم و از سهم خود از هستی آگاه باشیم.
مجلهٔ #فرهنگادبیاتداستانی
#مهابهاراته و #رامایانا ماوای بسیاری از داستان ها و افسانه های عاشقانه است.
داستان های عاشقانه ی اساطیر هند دربرگیرنده ی مفهوم عشق و لذت جسمانی است که تا به امروز به هیچ وجه در برانگیختن احساسات خواننده شکست نخورده است.
پیش از روایت داستان عشق حکیم #ویشوامیترا و #مناکا به معرفی ایزد
#کامادِوا (kamadeva) می پردازیم
وی ایزد عشق جسمانی در اساطیر هند است ایزدی که امیال جسمانی را در انسان برمی انگیزد.
وی در سیمای جوانی با پوستی قرمز یا سبز تصویر می شود که با زیور آلات و گل خود را آراسته و
سوار بر طوطی است.
داستان عشق ویشوامیترا به یک پری به نام مناکا:
ویشوامیترا یکی از مورد احترام ترین حکیمان در هند باستان بود که با اعمالش وحشت خدایان را برانگیخته بود.وی از طریق مدیتیشن در حال ساخت بهشتی جدید بود.
#ایندرا که از قدرت وی به شدت هراس داشت مکارا یکی از زیباترین پریان را از آسمان به زمین فرستاد تا ویشوامیترا را اغوا کند و در مدیتیشن او اخلال به وجود بیاورد.
مناکا با موفقیت توانست احساس و علاقه ی وی را به خود برانگیزد زیرا ویشوامیترا با نگاه کردن به او غرق زیبایش و سرانجام عاشقش شد.
اما نقشهی خدایان طبق انتظارشان پیش نرفت و مکارا ناخواسته عاشق ویشوامیترا شد و با هم ازدواج کرده و صاحب فرزندی شدند.
زندگی آن دو بسیار خوب بود تا زمانی که ویشوامیترا فهمید توسط ایندرا فریب خورده و به شدت خشمگین شد و مکارا را نفرین کرد که تا ابد از او دور بماند و سرانجام مکارا با اندوهی بزرگ مجبور به ترک عشقش و نوزادش شد
#نعیمه_زنگنه
@zangenehN
مجلهٔ تلگرامی #فرهنگادبیاتداستانی
#اندر_احوالات_ویرانآباد_سفلا
#یکشنبههای_سفرنامه
از سری رویدادهای ویرانآبادِ سُفلا (۵)
نویسنده: #رضا_جمالی_ف.
در این مملکت همهچیزندانستن پلید است و پرسیدن خطا. همهچیزدانستن عزیز است و نپرسیدن صواب. از عوامالناس گرفته تا خواصالناسشان بر این باورند که همهچیز را خودشان دانند و خودشان هم که الحمدُ-وَالمنة از مادر زاده شدهاند!
ونشان در هر مسئلهای خود را صاحبنظر و رایدار میدانند. حتا درمورد طنز فلان بانو در فلان شبکهٔ تلویزیونی نیز نظر میدهند. از این گذشته، درمورد طبابت و بصلالنخاع نیز خود را صاحبنظر میدانند وَ بصلالنخاعشویی نیز میکنند! مُحال است از یک شهرند سؤالی دربارهٔ ارتباطِ بادِ تیز و شقیقه پرسیده شود و او ایندو را به هم ربط ندهد و خواص ارتباطشان را یکی پس از دیگری برنشمارد! محال است معلم کتاب مقدسشان دانستههایش را درمورد همجنسگرایی بهطور عملی و صددرصد تضمینی به رخ نکشد! یا معلم پرورشیشان جماع مقعدی را بهصورت عملی و کاملاً تضمینی از اوان کودکی به دانشآموزانش نیاموزد! محال است دست سئالِ سؤالی که به سوی شخصی دراز گشته است، خالی بازگردد - اگرچه پر از خالی باشد، باید پر باشد!
مجلهٔ #فرهنگادبیاتداستانی
داستان رقص #شیوا فقط در
منابع جنوب هند به چشم می خورد. کتابها و منابع هند شمالی، شیوا را به عنوان دشمن رقص معرفی می کنند.
چند راهب در حال تمرین اعمال زاهدانه و به دور از درک عظمت شیوا بودند. شیوا به آنجا رفت تا به آنان درسی بیاموزد، لذا خود را به شکل گدایی ژنده پوش در آورد در حالی که جمجمه ای به عنوان کاسه ی گدایی در دست داشت. وی همسران راهبان را اغوا نمود.
راهبان خشمگین ببری آفریدند که شیوا پوست آن را برای جامه ی خود برداشت؛ یک گوی آتشین پرتاب کردند که شیوا آن را به دست می گرفت و سرانجام، یک دیو کوچک فرستادند که شیوا آن را گرفت و بر روی سر آن پای می کوبید. هنگامی که دیو شروع به تقلا کرد شیوا بر روی او رقصید و به هنگام رقص شیوا جهان به تکان درآمد و به سوی هرج و مرج آغازین چرخش کرد.
راهبان، ترسان و وحشت زده از شیوا درخواست کردند که رقص خود را متوقف سازد و شیوا موافقت کرد که رقص خود را تا رستاخیز یعنی آن هنگام که رقص، به مفهوم رقص مرگ جهان باشد، به تأخیر بیندازد
#نعیمه_زنگنه
@zangenehN
مجلهٔ تلگرامی #فرهنگادبیاتداستانی
#شیوا دارای سه چشم است و چشم سوم او، در وسط پیشانی اش جای دارد. همسر وی #پارواتی، یک بار به شوخی با دست چشمان شوهرش را گرفت و سپس، جهان در تاریکی فرو شد، زیرا سه چشم او، خورشید و ماه و آتش بودند.
هنگامی که یک قطره از عرق او در چشم سومش ریخت، آن یک قطره تبدیل به کودکی نابینا شد، زیرا آبستنی، در هنگام تاریکی صورت گرفته بود. وی که #آندهاکا نام داشت توسط دیوی به فرزندی پذیرفته و به راه و روش دیوان بزرگ شده بود.
او میل شدید جنسی به مادر خود پارواتی داشت غافل از این که او مادرش است. شیوا او را بر سر نیزه ی سه شاخه ی خود به چهار میخ کشید و قرن ها وی را در همان حال نگاه داشت و با همان چشمی که او را به وجود آورده بود، می سوزاند . سپس، او را منزه ساخت و یکی از خدمتگزارانش شد.
#نعیمه_زنگنه
@zangenehN
مجلهٔ تلگرامی #فرهنگادبیاتداستانی
#پراگماتیسم
#عملگرایی یا #پراگماتیسم (به انگلیسی: Pragmatism)، به معنی فلسفه اصالت عمل است؛ ولی در ت بیشترواقعگرایی و مصلحتگرایی معنی میدهد.
پراگماتیسم روشی در فلسفه است که با اعتراف به غیرممکن بودن اثبات بعضی مسائل، آنها را با توجّه به کاربردشان در زندگی انسان میپذیرد. طرفداران این شیوه، خود را عملگرا و متسامح میدانند. مخالفان، این گروه رامیانهرو (یا محافظهکار) میخوانند. از دیدگاه پراگماتیسم، کلیه تصورات، مفاهیم، قضاوتها و نظرات ما قواعدی برای «رفتار» (پراگمای) ما هستند، اما «حقیقت» آنها تنها در سودمندی عملی آنها برای زندگی ما نهفته است. از دیدگاه پراگماتیسم، معیار حقیقت، عبارت است از سودمندی، فایده، نتیجه و نه انطباق با واقعیت عینی. در واقع حقیقت هر چیز بوسیله نتیجه نهائی آن اثبات میشود.
دولتمردان و تمداران «پراگماتیست» به کسانی اطلاق میشود که امکانات عملی و مصلحت روز را بر معتقدات خود مقدم میشمارند و به عبارت دیگر برای پیشرفت مقاصد خود یا ماندن بر مسند قدرت، انعطاف نشان میدهند
#تاریخچه
پراگماتیسم #فلسفهای است که اول بار در آمریکا پدید آمد و در تفکر و حیات عقلی این سرزمین تأثیر زیادی بر جای گذاشت. این فلسفه در اواخر قرن نوزدهم با متفکرانی نظیر #چارلز_سندرس_پرس، #ویلیام_جیمز و سپس #جان_دیویی به ظهور رسید. در واقع، هرچند این #ویلیام_جیمزبود که اولین بار از این اصطلاح در متون فلسفی استفاده کرد، اما خود ویلیام جیمز اعتبار وضع این اصطلاح را به چارلز سندرس پرس میدهد. مشهور است که چارلز سندرس پرس در بحثهایش در باشگاه متافیزیکی این اصطلاح را به کار میبرد. باشگاه متافیزیکی انجمنی فلسفی بود که الیور وندل هولمز، #ویلیام_جیمز و #چارلز_سندرس_پرس در سال ۱۸۷۲ میلادی در کمبریچ ماساچوست ایجاد کردند.چارلز سندرس پرس در بحثهای رخ داده در این باشگاه این اصطلاح را به کار میبرد اما این ویلیام جیمز بود که آن را وارد متون فلسفی کرد. ویلیام جیمز در کتاب پراگماتیسم این طور مینویسد:
«این اصطلاح [”پراگماتیسم“] از واژهٔ یونانی [πραγμα] به معنای کنش مشتق شدهاست؛ که واژههای «عمل» و «عملی» در زبان ما نیز از آن میآیند.
#فلسفه_پراگماتیسم
مثلاً #دین از نظر فلسفه مدرن جای بحث ندارد چون #علمی نیست ولی پراگماتیسم آن را با توجه به کاربردش که فوایدی هم برای بشر دارد (اخلاقی، اجتماعی و غیره)، میپذیرد.
در نظر مکتب پراگماتیسم، افکار و عقاید همچون ابزارهایی هستند برای حل مسائل و مشکلات بشر؛ تا زمانی که اثر مفیدی دارند، صحیح و حقیقی اند و پس از آن غلط و خطا میشوند. به این ترتیب عقیدهای ممکن است مدتی به کار آید و مؤثر شود و از این رو فعلاً حقیقی است؛ لیکن بعداً ممکن است نتایج رضایت بخش نداشته باشد و آن موقع، به نظریهای باطل و خطا تبدیل میگردد.
بنابراین، حقیقت چیزی ساکن و تغییرناپذیر نیست؛ بلکه با گذشت زمان، توسعه و تحول مییابد. آنچه در حال حاضر صادق است، ممکن است در آینده صادق نباشد؛ زیرا در آینده، افکار و نظریات دیگری بر حسب شرایط و اوضاع جدید، حقیقی شده و متداول میگردند. تمام امور تابع نتایج است و بنابر این، حق امری است نسبی؛ یعنی وابسته به زمان، مکان و مرحله معینی از علم و تاریخ است.
ما هیچ زمان به حقیقت مطلق نخواهیم رسید. زیرا علم ما، مسائل ما و مشکلات ما همیشه در حال تغییر است و در هر مرحله، حقیقت، آن چیزی خواهد بود که ما را قادر میسازد تا به نحو رضایت بخش، مسائل و مشکلات جاری آن زمان را بررسی و حل کنیم.
مجلۀ فرهنگِ ادبیاتِ داستانی
#پارادوکس
#پارادخش_یا_ناسازنما، #پارادوکس یا #متناقضنما به هر گزاره یا نتیجهای گفته میشود که با گزارههایِ قبلیِ گفته شده در همان نظریه یا دستگاهِ نظری، یا با یکی از باورهایِ قویِ پیشزمینه، شهودِ عقلی یا باورِ عمومی در تناقض باشد. اگر پارادوکس به معنایِ تناقض با یکی از گزارههایِ همان نظریهای باشد که پارادوکس در آن پدید آمده این امر یک ضعفِ جدی برایِ آن نظریه محسوب شده و آن را بیاعتبار میکند. اما پارادوکسهایِ بسیاری وجود دارند که نه با دستگاهِ نظریای که از آن پدید آمدهاند، بلکه با باورِ عمومیِ ما در تناقضاند. برایِ این قبیل «پارادوکس»ها در واقع این نامِ دقیقی نیست.
مجلۀ فرهنگِادبیاتِداستانی
#شیوا در مرحله ای از زندگی خود، با #ساتی دختر #داکشا ازدواج می کند.از آنجایی که داکشا حضور بیگانه شیوا را بدشگون تصور کرد، او را به مراسم قربای مهم خود دعوت نکرد. شیوا که از این کار به خشم آمده بود، مراسم قربانی را به هم می زند و سر از گردن داکشا جدا میکند. ساتی نیز که از نزاع بین شیوا و پدرش به خشم آمده بود خود را آتش می زند.
ساتی به هیات #پارواتی باززاده می شود. ساتی به رغم خواسته های والدینش،ازدواج با شیوا را در سر می پروراند. سرانجام بعد از موانع بسیار موفق شد که به آرزویش برسد و با شیوا ازدواج کند.
از پیوند شیوا و پارواتی، شماری از ایزدان زاده شدند، از جمله ایزد جنگ #اسکاندا و گانشا.
معروف تر از همه ایزد گانشا است که سر فیل مانند دارد.
در افسانه ها آمده است که پارواتی تصویر پسری را کشید و او را زنده کرد و از او خواست زمانی که به استحمام مشغول است گانشا جلوی در خانه اش نگهبانی دهد. گانشا هرگز پدرش را ندیده بود. زمانی که شیوا به خانه بازگشت گانشا را دید و با هم به مبارزه برخواستند.
شیوا سر انسانی گانشا را با نیزه سه شاخه اش قطع کرد و آن را به دوردست ها پرتاب کرد. شیوا مجبور شد با چسباندن سر فیل به او زنده اش کند
#معرفی_عناصر_داستان
#مدرنیسم
(بخش چهارم)
✍️ در فرستهٔ قبل گفته شد که مدرنیسم، بهعنوانِ جنبشی بنیادی در بیان هنری، از هر حیث، بر بستر تحولات بزرگ و دورانسازی شکل گرفت که جمعاً، تحت عنوان #مدرنیته از آنها یاد میشود. اساس این تحولات، گُسستی فراگیر از ارزشها و مبانی فکری و فرهنگی گذشته بود. به عبارتی دیگر، مبانی اعتقادی سنتی دیگر پاسخگوی نیازهای انسان مدرن نبودند. از جمله، #دین و کلیسا دیگر اغناکنندهٔ دغدغههای انسان عینیتگرا و عقلباور نبود.
✍️ برای به تصویر کشیدن احوالات و روابط این انسان، ادبیات لازم دید که در سبکوسیاقهای بیانی خود نوآوری کند، چراکه اصوال و قوالب سنتی ادبی و هنری نیز دیگر مناسبِ انتقال واقعیات جدید نبودند. لذا، ادبیات مدرنیسم در #صورت و #محتوا به سراغ تمهیدات و مفاهیم تازه رفت. از نظر صورت، مدرنیسم به نوعی بیصورتی و رهایی روی آورد و به تأسی از علوم تجربی عصر خود، به تجربهگرایی افراطی تمایل یافت. نمونهٔ این نوآوری را در استفاده از تمهید #سیلان_ذهن میتوان دید که #جیمز_جویس از آن برای کاوش در اعماق ذهن شخصیتهای خود و نشان دادن پریشانی افکار و احساسات آنها استفاده کرد.
✍️ اما به لحاظ محتوا نیز، ادبیات مدرنیسم به بیان دغدغههای نوظهور انسان مدرن روی آورد و از تکرار ارزشهای ایستای ادبیات کلاسیک خودداری کرد. از جمله، #انزوا و #از_خود_بیگانگی (alienation) انسان مدرن از مضامین عمدهای بودند که ادبیات به ترسیم آنها پرداخت. در فقدان ارزشهای انسانی و فروریختن تکیهگاههای معنوی که حاصل پیشرفت علوم تجربی و صنعت بود، انسان به درون خود پناه برد تا شاید بدیلی برای آنچه میجست و نمییافت، در خیالات و اوهام خود بسازد. از این جهت، مدرنیسم تنهایی و جداافتادگی، یأس و سرخوردگی و توهمات درونی انسان را دستمایهٔ کار خود کرد. در واقع، از یک منظر هم، میتوان گفت که نویسندهٔ مدرنیستی انسان را از درون نشان میدهد و گاهی، از درون او به دنیا مینگرد و واضح است دنیایی که این موجود درمانده میبیند چندان روشن و امیدبخش نیست.
#عباس_گودرزی
@godarziabbas
مجلۀ تلگرامی #فرهنگادبیاتداستانی
#اساطیر_بینالنهرین
بعد از اتمام اساطیر هند قصد است در بخش های آینده به اساطیر بین النهرین بپردازم
بین النهرین سرزمین کهن سالی که شمال آن را آشور و جنوب آن را بابل تشکیل میداد، هنوز هم برای عده ی زیادی قلمروی ناشناخته است.
اسطوره هایی که در زیر آمده، روایت خدایان و مردم بین النهرین است، و رفتار اغلب آنها خوب یا بد به گونه ای است که برای مخاطبانش یقینا آشنا بوده است. هیجان انگیزترین و غیرمنتظره ترین بخش های این اسطوره ها در مکان هایی اتفاق می افتند که میتوانسته است غیر عادی باشد، اما آن قدر واقعی هست که توجه را به خود جلب کند:در جنگل ها، دریاها و کوه ها. جریان وقایع کند است و غالبا در جریان یک رویا یا هشدار پیشاپیش خبر داده می شود.اسطوره های بین النهرین از الواح گلی برای ما باقی مانده است. الواح گلی که به دست ما رسیده از داستان ها و ماجراهای خدایان و قهرمانان بزرگی می گویند که چهره های نیمه خدایی دارند.
اساطیر بین النهرین:
➖خدایان بین النهرین
➖آفرینش در اساطیر بابل
➖حماسه گیل گمش
➖نزول ایشتر به جهان زیرین
➖اسطوره اتانا
➖اسطوره انزو
➖اسطوره آداپا
➖نرگل و ارشکیگل
➖ئوت نه پیش تیم و توفان بزرگ
خدایان بین النهرین
#اِآ:
(انکی سومری) فرمانروای اپسو، قلمرو آب شیرین زیرزمین بود. وی منشا کلیهٔ دانش های جادویی مقدس بود.
#مردوک:
فرزند اِآ بود. در دوران کاسیان به ریاست خدایان بابل ارتقا یافت.مرکز پرستش وی بابل بود. #نبو پسر #مردوک حامی کاتبان و خدای خرد بود.
#سین:
خدای ماه بود. وی بر گذر ماه ها فرمانروایی میکرد. نماد او هلال ماه بود.
#شمش:
خدای خورشید بود.در زمین و آسمان به عنوان داور معروف بود.وی خدایی بود که آسمان را هر روز از افق شرق تا غرب در می نوردید و حتی در جهان زیرین سفری چون سفر در جهان مرئی داشت.
#ارشکیگل:
ملکهٔ جهان زیرین بود. #نمتر وزیر او بود،خدای خوفناک طاعون که می توانست شصت بیماری را رها کند.
#ایشتر:
(اینانای سومری)
الهه ی عشق، جذابیت جنسی و جنگ بود.
#اللیل:
پسر اِنو بود. لوح تقدیر که سرنوشت انسان ها و خدایان به وسیلهٔ آن رقم زده می شد به او تعلق داشت.
#نعیمه_زنگنه
@zangenehN
مجلهٔ تلگرامی #فرهنگادبیاتداستانی
#معرفی_عناصر_داستان
#مدرنیسم
(بخش پنجم)
✅ گفته شد که مدرنیسم در ادبیات را از نظر صورت و محتوا میتوان بررسی کرد. نوآوری مدرنیسم در صورت بهشدت تحولساز شد و با گسست از ادبیات کلاسیک، به نوآوری پرداخت.
✅ اما به لحاظ محتوا، مدرنیسم اساساً، نسبت به وجود معنا بسیار بدبین است و این بدبینی، از بنیانهای نگاه آن به زندگی و انسان مدرن است. تردید در مورد وجود معنی اغلب به نگاهی تاریک در روایت و منظر راوی منجر میشود و تسری این بدبینی به ارکان داستان، به خلق شخصیتهایی درمانده، تنها و از خود بیگانه میانجامد. طبیعی است که شخصیتهای درمانده قادر به ایجاد هیچگونه تغییر و بهبودی در اوضاع و احوال خود نیستند و این عجز آنها به نوعی #جبرگرایی در داستان منجر میشود که ملازم بدبینی راوی و معنای محوری داستان، که فقدان معناست، پدید میآید.
✅ پس معنای محوری در داستانهای مدرنیستی در یک عبارت کلی «فقدان معنا» است. در این عبارت، #معنی دامنهٔ شمول گستردهای دارد و هر نوع ارزش و مفهوم غیرمادی را در برمیگیرد. مفاهیمی مانند عشق، انسانیت، خانواده، ایثار، دیگرخواهی، همدردی و غیره در مفهوم کلی «معنی» جای میگیرند و ادبیات مدرنیسم در سوگ از دست رفتن آنها مجالی برای خرسندی و خوشبینی نمیبیند.
✅ فقدان ارزشهایی که از دست رفتن آنها را مدرنیسم بر گردن پیشرفتهای صنعتی و علمی و نگاه مادیگرای دنیای مدرن میاندازد، نویسندگان و شعرای مدرنیسم را چنان به خود مشغول کرده بود که دیگر فرصتی برای خوشبینی و پرداخت ظریفانهٔ لفظ و کلام باقی نمانده بود. در فقدان این ارزشها که تکیهگاه معنوی انسان بودند، او منزوی و تنها به درون خود پناه میبرد تا شاید بدیلی برای آنچه میجوید و نمییابد (ارزشهای از دسترفته) در خیال خود بیافریند.
#عباس_گودرزی
@godarziabbas
مجلۀ تلگرامی #فرهنگادبیاتداستانی
#اساطیر_بینالنهرین
بعد از اتمام اساطیر هند قصد است در بخش های آینده به اساطیر بین النهرین بپردازم
بین النهرین سرزمین کهن سالی که شمال آن را آشور و جنوب آن را بابل تشکیل میداد، هنوز هم برای عده ی زیادی قلمروی ناشناخته است.
اسطوره هایی که در زیر آمده، روایت خدایان و مردم بین النهرین است، و رفتار اغلب آنها خوب یا بد به گونه ای است که برای مخاطبانش یقینا آشنا بوده است. هیجان انگیزترین و غیرمنتظره ترین بخش های این اسطوره ها در مکان هایی اتفاق می افتند که میتوانسته است غیر عادی باشد، اما آن قدر واقعی هست که توجه را به خود جلب کند:در جنگل ها، دریاها و کوه ها. جریان وقایع کند است و غالبا در جریان یک رویا یا هشدار پیشاپیش خبر داده می شود.اسطوره های بین النهرین از الواح گلی برای ما باقی مانده است. الواح گلی که به دست ما رسیده از داستان ها و ماجراهای خدایان و قهرمانان بزرگی می گویند که چهره های نیمه خدایی دارند.
اساطیر بین النهرین:
➖خدایان بین النهرین
➖آفرینش در اساطیر بابل
➖حماسه گیل گمش
➖نزول ایشتر به جهان زیرین
➖اسطوره اتانا
➖اسطوره انزو
➖اسطوره آداپا
➖نرگل و ارشکیگل
➖ئوت نه پیش تیم و توفان بزرگ
خدایان بین النهرین
#اِآ:
(انکی سومری) فرمانروای اپسو، قلمرو آب شیرین زیرزمین بود. وی منشا کلیهٔ دانش های جادویی مقدس بود.
#مردوک:
فرزند اِآ بود. در دوران کاسیان به ریاست خدایان بابل ارتقا یافت.مرکز پرستش وی بابل بود. #نبو پسر #مردوک حامی کاتبان و خدای خرد بود.
#سین:
خدای ماه بود. وی بر گذر ماه ها فرمانروایی میکرد. نماد او هلال ماه بود.
#شمش:
خدای خورشید بود.در زمین و آسمان به عنوان داور معروف بود.وی خدایی بود که آسمان را هر روز از افق شرق تا غرب در می نوردید و حتی در جهان زیرین سفری چون سفر در جهان مرئی داشت.
#ارشکیگل:
ملکهٔ جهان زیرین بود. #نمتر وزیر او بود،خدای خوفناک طاعون که می توانست شصت بیماری را رها کند.
#ایشتر:
(اینانای سومری)
الهه ی عشق، جذابیت جنسی و جنگ بود.
#اللیل:
پسر اِنو بود. لوح تقدیر که سرنوشت انسان ها و خدایان به وسیلهٔ آن رقم زده می شد به او تعلق داشت.
#نعیمه_زنگنه
@zangenehN
مجلهٔ تلگرامی #فرهنگادبیاتداستانی????
@Dastanikhu
#معرفی_عناصر_داستان
#مدرنیسم
(بخش پنجم)
✅ گفته شد که مدرنیسم در ادبیات را از نظر صورت و محتوا میتوان بررسی کرد. نوآوری مدرنیسم در صورت بهشدت تحولساز شد و با گسست از ادبیات کلاسیک، به نوآوری پرداخت.
✅ اما به لحاظ محتوا، مدرنیسم اساساً، نسبت به وجود معنا بسیار بدبین است و این بدبینی، از بنیانهای نگاه آن به زندگی و انسان مدرن است. تردید در مورد وجود معنی اغلب به نگاهی تاریک در روایت و منظر راوی منجر میشود و تسری این بدبینی به ارکان داستان، به خلق شخصیتهایی درمانده، تنها و از خود بیگانه میانجامد. طبیعی است که شخصیتهای درمانده قادر به ایجاد هیچگونه تغییر و بهبودی در اوضاع و احوال خود نیستند و این عجز آنها به نوعی #جبرگرایی در داستان منجر میشود که ملازم بدبینی راوی و معنای محوری داستان، که فقدان معناست، پدید میآید.
✅ پس معنای محوری در داستانهای مدرنیستی در یک عبارت کلی «فقدان معنا» است. در این عبارت، #معنی دامنهٔ شمول گستردهای دارد و هر نوع ارزش و مفهوم غیرمادی را در برمیگیرد. مفاهیمی مانند عشق، انسانیت، خانواده، ایثار، دیگرخواهی، همدردی و غیره در مفهوم کلی «معنی» جای میگیرند و ادبیات مدرنیسم در سوگ از دست رفتن آنها مجالی برای خرسندی و خوشبینی نمیبیند.
✅ فقدان ارزشهایی که از دست رفتن آنها را مدرنیسم بر گردن پیشرفتهای صنعتی و علمی و نگاه مادیگرای دنیای مدرن میاندازد، نویسندگان و شعرای مدرنیسم را چنان به خود مشغول کرده بود که دیگر فرصتی برای خوشبینی و پرداخت ظریفانهٔ لفظ و کلام باقی نمانده بود. در فقدان این ارزشها که تکیهگاه معنوی انسان بودند، او منزوی و تنها به درون خود پناه میبرد تا شاید بدیلی برای آنچه میجوید و نمییابد (ارزشهای از دسترفته) در خیال خود بیافریند.
#عباس_گودرزی
@godarziabbas
مجلۀ تلگرامی #فرهنگادبیاتداستانی????
@Dastanikhu
#هفتهشمار_داستانی
????اول هفتهتون رو با ورزش شروع کنید????
۱۹ تا ۲۵ آبان ۱۳۹۷ خورشیدی ????
۱۰ تا ۱۶ نوامبر ۲۰۱۸ میلادی ✝️
۲ تا ۸ ربیعالاول ۱۴۴۰ قمری ????
✳️ شنبه:
➖ ۲ ربیع الاول:
⏳ زادروز #یوسف_القرضاوی
عالم و متفکر مصری (۱۳۴۵)
✳️ یکشنبه:
➖ ۱۱ نوامبر:
⏳ زادروز #کارلوس_فوئنتس
نویسندۀ مکزیکی (۱۹۲۸)
➖ ۳ ربیعالاول:
⏳ زادروز #هاشم_اسدالله
نویسندۀ کویتی (۱۴۰۶)
✳️ دوشنبه:
➖ ۲۱ آبان:
⏳ زادروز #علی_اسفندیاری، معروف به #نیما_یوشیج
شاعر، منتقد و نظریه پرداز ایرانی (۱۲۷۴)
➖ ۱۲ نوامبر:
⏳ زادروز #کریستینا_پری_روسی
نویسندۀ اروگوئهای (۱۹۴۱)
و
⏳ زادروز #رولان_بارت
فیلسوفِ اهل فرانسه (۱۹۱۵)
➖ ۴ ربیعالاول:
⌛️ درگذشت #ٱلفت_الادلبی
نویسندۀ سوری (۱۴۲۸)
و
⏳ زادروز #مریم_نور
نویسندۀ لبنانی (۱۳۵۵)
✳️ سه شنبه:
➖ ۲۲ آبان:
⌛️ درگذشت #ملک_مهرداد_بهار
نویسنده و پژوهشگر ایرانی (۱۳۷۳)
➖ ۵ ربیعالاول:
⌛️ درگذشت #محمد_الماغوط
شاعر، نویسنده و ادیب سوری (۱۴۲۷)
✳️ چهارشنبه:
➖ ۲۳ آبان:
⌛️ درگذشت #سعید_نفیسی
نویسنده، مترجم و دانشپژوه ایرانی (۱۳۴۵)
✳️ پنجشنبه:
➖ ۲۴ آبان:
???? #روز_کتاب_و_کتابخوانی_در_ایران
و
⏳ زادروز #بیژن_نجدی
شاعر و نویسندۀ ایرانی (۱۳۲۰)
و
⏳ زادروز #سیما_کوبان
منتقد، ناشر، محقق و نویسندۀ ایرانی (۱۳۱۸)
➖ ۱۵ نوامبر:
???? #روز_جهانی_نویسندگان_در_بند
➖ ۷ ربیعالاول:
⏳ زادروز #محمد_الجواد_الجزایری
نویسنده و فیلسوف عراقی (۱۲۹۸)
✳️ جمعه:
➖ ۲۵ آبان:
⌛️ درگذشت #محمدتقی_جعفری
عالِم و منتقد اجتماعی ایرانی (۱۳۷۷)
???? هفتۀ پر از سلامتی رو براتون آرزو میکنم ????
#سعید_آقازاده
@s_mordad
مجلهٔ تلگرامی #فرهنگادبیاتداستانی????
@dastanikhu
#پراگماتیسم
#عملگرایی یا #پراگماتیسم (به انگلیسی: Pragmatism)، به معنی فلسفه اصالت عمل است؛ ولی در ت بیشترواقعگرایی و مصلحتگرایی معنی میدهد.
پراگماتیسم روشی در فلسفه است که با اعتراف به غیرممکن بودن اثبات بعضی مسائل، آنها را با توجّه به کاربردشان در زندگی انسان میپذیرد. طرفداران این شیوه، خود را عملگرا و متسامح میدانند. مخالفان، این گروه رامیانهرو (یا محافظهکار) میخوانند. از دیدگاه پراگماتیسم، کلیه تصورات، مفاهیم، قضاوتها و نظرات ما قواعدی برای «رفتار» (پراگمای) ما هستند، اما «حقیقت» آنها تنها در سودمندی عملی آنها برای زندگی ما نهفته است. از دیدگاه پراگماتیسم، معیار حقیقت، عبارت است از سودمندی، فایده، نتیجه و نه انطباق با واقعیت عینی. در واقع حقیقت هر چیز بوسیله نتیجه نهائی آن اثبات میشود.
دولتمردان و تمداران «پراگماتیست» به کسانی اطلاق میشود که امکانات عملی و مصلحت روز را بر معتقدات خود مقدم میشمارند و به عبارت دیگر برای پیشرفت مقاصد خود یا ماندن بر مسند قدرت، انعطاف نشان میدهند
#تاریخچه
پراگماتیسم #فلسفهای است که اول بار در آمریکا پدید آمد و در تفکر و حیات عقلی این سرزمین تأثیر زیادی بر جای گذاشت. این فلسفه در اواخر قرن نوزدهم با متفکرانی نظیر #چارلز_سندرس_پرس، #ویلیام_جیمز و سپس #جان_دیویی به ظهور رسید. در واقع، هرچند این #ویلیام_جیمزبود که اولین بار از این اصطلاح در متون فلسفی استفاده کرد، اما خود ویلیام جیمز اعتبار وضع این اصطلاح را به چارلز سندرس پرس میدهد. مشهور است که چارلز سندرس پرس در بحثهایش در باشگاه متافیزیکی این اصطلاح را به کار میبرد. باشگاه متافیزیکی انجمنی فلسفی بود که الیور وندل هولمز، #ویلیام_جیمز و #چارلز_سندرس_پرس در سال ۱۸۷۲ میلادی در کمبریچ ماساچوست ایجاد کردند.چارلز سندرس پرس در بحثهای رخ داده در این باشگاه این اصطلاح را به کار میبرد اما این ویلیام جیمز بود که آن را وارد متون فلسفی کرد. ویلیام جیمز در کتاب پراگماتیسم این طور مینویسد:
«این اصطلاح [”پراگماتیسم“] از واژهٔ یونانی [πραγμα] به معنای کنش مشتق شدهاست؛ که واژههای «عمل» و «عملی» در زبان ما نیز از آن میآیند.
#فلسفه_پراگماتیسم
مثلاً #دین از نظر فلسفه مدرن جای بحث ندارد چون #علمی نیست ولی پراگماتیسم آن را با توجه به کاربردش که فوایدی هم برای بشر دارد (اخلاقی، اجتماعی و غیره)، میپذیرد.
در نظر مکتب پراگماتیسم، افکار و عقاید همچون ابزارهایی هستند برای حل مسائل و مشکلات بشر؛ تا زمانی که اثر مفیدی دارند، صحیح و حقیقی اند و پس از آن غلط و خطا میشوند. به این ترتیب عقیدهای ممکن است مدتی به کار آید و مؤثر شود و از این رو فعلاً حقیقی است؛ لیکن بعداً ممکن است نتایج رضایت بخش نداشته باشد و آن موقع، به نظریهای باطل و خطا تبدیل میگردد.
بنابراین، حقیقت چیزی ساکن و تغییرناپذیر نیست؛ بلکه با گذشت زمان، توسعه و تحول مییابد. آنچه در حال حاضر صادق است، ممکن است در آینده صادق نباشد؛ زیرا در آینده، افکار و نظریات دیگری بر حسب شرایط و اوضاع جدید، حقیقی شده و متداول میگردند. تمام امور تابع نتایج است و بنابر این، حق امری است نسبی؛ یعنی وابسته به زمان، مکان و مرحله معینی از علم و تاریخ است.
ما هیچ زمان به حقیقت مطلق نخواهیم رسید. زیرا علم ما، مسائل ما و مشکلات ما همیشه در حال تغییر است و در هر مرحله، حقیقت، آن چیزی خواهد بود که ما را قادر میسازد تا به نحو رضایت بخش، مسائل و مشکلات جاری آن زمان را بررسی و حل کنیم.
مجلۀ فرهنگِ ادبیاتِ داستانی
#پارادوکس
#پارادخش_یا_ناسازنما، #پارادوکس یا #متناقضنما به هر گزاره یا نتیجهای گفته میشود که با گزارههایِ قبلیِ گفته شده در همان نظریه یا دستگاهِ نظری، یا با یکی از باورهایِ قویِ پیشزمینه، شهودِ عقلی یا باورِ عمومی در تناقض باشد. اگر پارادوکس به معنایِ تناقض با یکی از گزارههایِ همان نظریهای باشد که پارادوکس در آن پدید آمده این امر یک ضعفِ جدی برایِ آن نظریه محسوب شده و آن را بیاعتبار میکند. اما پارادوکسهایِ بسیاری وجود دارند که نه با دستگاهِ نظریای که از آن پدید آمدهاند، بلکه با باورِ عمومیِ ما در تناقضاند. برایِ این قبیل «پارادوکس»ها در واقع این نامِ دقیقی نیست.
مجلۀ فرهنگِادبیاتِداستانی
#شیوا در مرحله ای از زندگی خود، با #ساتی دختر #داکشا ازدواج می کند.از آنجایی که داکشا حضور بیگانه شیوا را بدشگون تصور کرد، او را به مراسم قربای مهم خود دعوت نکرد. شیوا که از این کار به خشم آمده بود، مراسم قربانی را به هم می زند و سر از گردن داکشا جدا میکند. ساتی نیز که از نزاع بین شیوا و پدرش به خشم آمده بود خود را آتش می زند.
ساتی به هیات #پارواتی باززاده می شود. ساتی به رغم خواسته های والدینش،ازدواج با شیوا را در سر می پروراند. سرانجام بعد از موانع بسیار موفق شد که به آرزویش برسد و با شیوا ازدواج کند.
از پیوند شیوا و پارواتی، شماری از ایزدان زاده شدند، از جمله ایزد جنگ #اسکاندا و گانشا.
معروف تر از همه ایزد گانشا است که سر فیل مانند دارد.
در افسانه ها آمده است که پارواتی تصویر پسری را کشید و او را زنده کرد و از او خواست زمانی که به استحمام مشغول است گانشا جلوی در خانه اش نگهبانی دهد. گانشا هرگز پدرش را ندیده بود. زمانی که شیوا به خانه بازگشت گانشا را دید و با هم به مبارزه برخواستند.
شیوا سر انسانی گانشا را با نیزه سه شاخه اش قطع کرد و آن را به دوردست ها پرتاب کرد. شیوا مجبور شد با چسباندن سر فیل به او زنده اش کند
????منبع
-داتی،ویلیام.اساطیرجهان.ترجمه ابوالقاسم اسماعیل پور
-فرهنگنامه موجودات اساطیری ملل. نشر پندار قلم
#نعیمه_زنگنه
@zangenehN
مجلهٔ تلگرامی #فرهنگادبیاتداستانی????
@Dastanikhu
#معرفی_عناصر_داستان
#مدرنیسم
(بخش چهارم)
✍️ در فرستهٔ قبل گفته شد که مدرنیسم، بهعنوانِ جنبشی بنیادی در بیان هنری، از هر حیث، بر بستر تحولات بزرگ و دورانسازی شکل گرفت که جمعاً، تحت عنوان #مدرنیته از آنها یاد میشود. اساس این تحولات، گُسستی فراگیر از ارزشها و مبانی فکری و فرهنگی گذشته بود. به عبارتی دیگر، مبانی اعتقادی سنتی دیگر پاسخگوی نیازهای انسان مدرن نبودند. از جمله، #دین و کلیسا دیگر اغناکنندهٔ دغدغههای انسان عینیتگرا و عقلباور نبود.
✍️ برای به تصویر کشیدن احوالات و روابط این انسان، ادبیات لازم دید که در سبکوسیاقهای بیانی خود نوآوری کند، چراکه اصوال و قوالب سنتی ادبی و هنری نیز دیگر مناسبِ انتقال واقعیات جدید نبودند. لذا، ادبیات مدرنیسم در #صورت و #محتوا به سراغ تمهیدات و مفاهیم تازه رفت. از نظر صورت، مدرنیسم به نوعی بیصورتی و رهایی روی آورد و به تأسی از علوم تجربی عصر خود، به تجربهگرایی افراطی تمایل یافت. نمونهٔ این نوآوری را در استفاده از تمهید #سیلان_ذهن میتوان دید که #جیمز_جویس از آن برای کاوش در اعماق ذهن شخصیتهای خود و نشان دادن پریشانی افکار و احساسات آنها استفاده کرد.
✍️ اما به لحاظ محتوا نیز، ادبیات مدرنیسم به بیان دغدغههای نوظهور انسان مدرن روی آورد و از تکرار ارزشهای ایستای ادبیات کلاسیک خودداری کرد. از جمله، #انزوا و #از_خود_بیگانگی (alienation) انسان مدرن از مضامین عمدهای بودند که ادبیات به ترسیم آنها پرداخت. در فقدان ارزشهای انسانی و فروریختن تکیهگاههای معنوی که حاصل پیشرفت علوم تجربی و صنعت بود، انسان به درون خود پناه برد تا شاید بدیلی برای آنچه میجست و نمییافت، در خیالات و اوهام خود بسازد. از این جهت، مدرنیسم تنهایی و جداافتادگی، یأس و سرخوردگی و توهمات درونی انسان را دستمایهٔ کار خود کرد. در واقع، از یک منظر هم، میتوان گفت که نویسندهٔ مدرنیستی انسان را از درون نشان میدهد و گاهی، از درون او به دنیا مینگرد و واضح است دنیایی که این موجود درمانده میبیند چندان روشن و امیدبخش نیست.
#عباس_گودرزی
@godarziabbas
مجلۀ تلگرامی #فرهنگادبیاتداستانی????
@Dastanikhu
سال مرگِ، #ادوارد_سعید
نقل و قولی از کتابِ #راهنمای_نظریۀ_ادبی_معاصر
بخشِ نظریههای #پسامدرنیست_و_پسااستعماری
ادوارد سعید در مقالۀ اول کتاب جهان، متن و منتقد به بررسی «جهانی بودن» متون میپردازد. وی این دیدگاه را که گفتار در جهان است و متون از جهان دور شدهاند، و صرفاً در اذهان منتقدین موجودیتی مبهم دارند نفی میکند. به عقیدۀ او نقد در سالهای اخیر بهاین دلیل در زمینۀ «نامحدود بودن» تفسیر مبالغه میکند که این امر پیوند میان متن و واقعیت را از بین میبرد.
سعید از اسکار وایلد نتیجه میگیرد که کلیۀ کوششهایی که برای جداکردن متن از واقعیت صورت میگیرد محکوم بهشکست است. وایلد سعی کرد نوعی دنیای ایدهآل سبک پدید آورد که در آن کل وجود را در یک سخن قصار خلاصه کند. امّا سرانجام، نوشتار او را در تضاد با دنیای «بهنجار» قرار داد. در دادگاه جنایی، یک نامۀ متهم کننده بهامضای وایلد، بهمدرک اصلی دعوا علیه او تبدیل شد. متون عمیقاً «جهانی»اند: کاربرد و اثرات آنها مقید به«مالکیت، اقتدار، قدرت و تحمیل زور است.»
دربارۀ قدرت منتقد چه میتوان گفت؟ سعید میگوید، هنگامی که یک مقالۀ انتقادی مینویسیم ممکن است با متن و مخاطب وارد یک یا چند رابطه شویم؟ مقاله ممکن است در حد فاصل متن ادبی و خواننده، یا در سمت یکی از آنها قرار بگیرد. وی در مورد زمینۀ تاریخی واقعی مقاله، سوال جالبی را مطرح میکند:
«رابطۀ کیفیت گفتار مقاله با واقعیت بهلحاظ نزدیکی، دوری و در درون واقعیت بودن، یعنی عرصۀ حیاتی و حضور تاریخی و غیر متنی که همزمان با درج مقاله رخ میدهد چیست؟» چون اندیشۀ پساساختگرایی عوامل «غیر متنی» را کنار میگذارد، واژگانی که سعید به کار میگیرد (واقعیت، غیرمتنی، حضور) نوعی حمله بهپساساختگرایی است.
وی در ادامۀ کار خود این پرسش را به سمت نظریۀ آشناتر فوکویی هدایت میکنند: منتقد هیچگاه نمیتواند معنای یگانۀ یک متن متعلق به گذشته را منفعلانه منتقل کند، بلکه همواره ناگزیر است در چارچوب «آرشیو» زمان حال بنویسد. به عنوان مثال، سعید فقط میتواند بر حسب آنچه که در سخن نیز بهنوبۀ خود به گونهای غیرشخصی در آرشیو زمان حال تولید شده است. او برای آنچه میگوید ادعای کسب اقتدار ندارد، با وجود این سخن نیرومندی عرضه میدارد.
مجلۀ #فرهنگِادبیاتِداستانی
رضا سید حسینی مترجم نام آشنای ادبیات داستانی است. به تازگی کتاب«در باب شکوه سخن»نوشته لونگینوس (نویسنده یونانی قرن اول میلادی)را ترجمه کرده است.این کتاب قدیمیترین متن درباره فصاحت و بلاغت است که نشر نگاه آن را منتشر کرده است.گفتنی است استاد حسینی این کتاب را از روی دو متن فرانسه و انگلیسی ترجمه کرده و تلاشی بسیار داشته تا سبک بلاغی متن در ترجمه حفظ شود. او در سالهای اخیر بیشتر وقت خود را صرف کار در فرهنگ آثار نموده است. مجموعهای ارزنده در حوزه اندیشه و ادب که ایشان به همراه تنی چند از مترجمان و پژوهشگران یک دهه برای تدوین آن تلاش کردهاند. در مراسم چهرههای ماندگار (تقدیر از بزرگان فرهنگ و هنر)نام استاد حسینی در حوزه ادبیات مطرح شد؛ به این بهانه با ایشان گفتوگویی کوتاه داشتهایم. 2Lاولین اثرتان را چه زمانی ترجمه کردید و چه نام داشت؟
سال 1320 روسها اردبیل را اشغال کرده بودند و رومهای به نام وطن یولوندا(در راه وطن)را منتشر میکردند.من در اینرومه متن کوتاهی را خواندم که نمیدانستم قطعهء ادبی است یا شعر.همان را ترجمه کردم و چاپ شد.معنای قسمتی از آن این بود:«آرارات از پشت پردههای آبی رنگ به ما لبخند میزند.» از کار خوشم آمد.رئیس فرهنگی داشتیم که با پسرش دوست بودم،داشت به باکو میرفت،از او خواستم چند تا از مجلههای ادبی آنجا را برایم آورد من هم سرخط سیریلیک را یاد گرفتم و با کمال جرأت کتاب نغمهء شاهین ماکسیم گورکی را ترجمه کردم که در رومهء شهرمان چاپ شد.
آن موقع شما زبان فرانسه میدانستید؟
اصلا.زبان فرانسهء من بسیار بد بود.
از بین ترجمههای داستانی خودتان بیش از همه کدام را دوست دراید؟
تونی و کروگر توماسمان را چون فکر میکنم شبیه خود من است.
با توجه به نسل جوانی که آمدهاند و کارهای زیادی هم از آنها میبینم، وضعیت ترجمه را چگونه میبینید؟
نسل جوانی که آمده،دارد تمرین میکند و در میان آنها یک عده مترجم جوان خوب پیدا میشود،هم در انگلیسی هم در فرانسه.البته جون تعداد کسانی که انگلیسی میدانند زیاد هستند،ترجمهء خراب از انگلیسی هم زیاد است ولی در عوض مترجمان خوبی هم روی کار میآیند.نسل من که هیچ.نسل بعد از من هم دارد جایش را به جوانها می دهد.
به نطر شما مشکل ترجمه،بیشتر مربوط به کم دانستن زبان انگلیسی است یا فارسی؟
ضعف فارسی.متأسفانه آنقدر که متد یادگیری در زبان انگلیسی پیشرفته در فارسی عقب رفته است،یعنی حالا به بچهها فارسی یاد نمیدهند. 3Lبیشتر یک ذوق شخصی میخواهد که کسی فارسی یاد بگیرد؛یعنی هیچ متدی برای یادگیری فارسی وجود ندارد.
کار کدام یک از مترجمین مورد توجه شما بوده است؟
عبد الله کوثری از مترجمین خیلی خوب است و دکتر پژمان هم از انگلیسی و فرانسه ترجمه میکنند کارهای خوبی دارند.
شما در چهرههای ماندگار به چه عنوان جایزه گرفتید؟
به عنوان ترجمه.
درهمهء رشتهها به صورت تخصصی جایزه داده بودند غیر از ادبیات داستانی؛ فکر میکنید چرا؟
من اصلا خبر ندارم.به من جایزه دادند و من هم جز تشکر کار دیگری نمیتوانم بکنم، میگویم مرسی.در بقیهء مسلئه اصلا وارد نیستم.
برای جوانترها چه توصیهای دارید؟
من همیشه به جوانهایی که میپرسند چطور خوب ترجمه کنیم یک جواب کلاسیک میدهم و دلم میخواهد به آن توجه کنند.باید حتما ادبیات قدیم ایران را بخوانند.البته اغلب کسی گوش نمیدهد.واقعا آسان هم نیست، دنیای دیگری است؛هم شعر،هم نثر.تجربه کنند ببینند در خواندن شاهنامهای که خیال میکنند خواندنش آسان است،تا چه حد مشکل دارند.راه درستش این است که این متون را شروع کنند وبخوانند،به محض اینکه به جایی رسیدند که آنجا را نمیفهمند،کوشش کنند و مشکلشان را برطرف نمایند.در مورد نثر هم همینطور است.آثار منثور ما بیشتر تاریخ است، خواندن تاریخ بیهقی و جهانگشای جوینی آسان نیست،باید یاد بگیرند بخوانند.همه باید همانطور که فشار میآورند و تئوریهای فرنگی را غلط و درست با اصطلاحات عجیبوغریب از شالودهشکنی تا بنفکنی همه را بلغور میکنند و نمیدانند چیست،تئوری زبان خودشان را یاد بگیرند که خیلی هم صریح و روشن و قشنگ است.
ژید: «رفیق، زندگی را بدانگونه که مردم به تو پیشنهاد میکنند مپذیر. قربانی بُتها مشو.»
آندره ژید، نویسندۀ که میان انواع سبکها دست به قلم شده. تعدادی او را #رمانتیسم خواندهاند. منتقدی او را در زمرۀ نویسندگان #کلاسیک قرار داده است. نویسندگانی هم متنهای او را #اگزیستانسیالیسم تفسیر کردهاند. ژید برای خودش مرزی قائل نبوده است. ژید بسیار دلبستۀ نویسندگانی چون #شکسپیر، #داستایوفسکی و. بوده است. در بعضی از نوشتههایش از قهرمانهایی میسازد که روحیاتی بهمانند قهرمانان آنان دارد.
در این جستار قصد دارم. اندکی به رمانِ (درِ تنگ) بپردازم. رمانِ درِ تنگ یکی از دو کتابی است که نوبلِ ادبیات به آن تعلق گرفته است. از آنجایی که قبلتر در جستاری جداگانه به کتابِ مائدههای زمینی پرداختهام. میتوانید با عبارتِ #مائدههای_زمینی و #آندره_ژید، به آن مراجعه کنید.
داستان را راویِ اول شخص با فلاش بک زدن به گذشته شروع میکند. راوی میگوید که قصد دارد خاطراتش را برایمان بگوید. بعد شروع میکند به گفتن خاطراتش با مادرش در فرانسه که پدرشان فوت کرده است. ما توصیفاتی از خانه و باغشان میشنویم. در فصل اول خاطرات دوران کودکیاش (نوجوانیاش) را در خانۀ داییاش و خالهاش میخوانیم. اتفاقاتی که هول و هوش او و زن داییاش و دختر داییاش (آلیسا) میگذرد.
در فصل اول شخصیتهایی میبینیم با طرز تفکرهای متفاوت مانند مادر راوی (ژروم)، زن دایی و مرموزترین شخصیت آلیسا است. شخصیتی که خیلی به جمع نمیآید. مدام در تاریکی است. خیلی به بیرون نمیرود. مدام کتاب میخواند.
در فصل اول شخصیت از دلبستگیاش به دختر داییاش میگوید. دلبستگی که در صفحههات آخر در کلیسا با خواندن دعایی از طرف کشیش ژروم از خود بیخود میشود و پا به فرار میگذارد.
در فصل اول بیشتر با کلی گوییهای رو به رو هستیم که راوی میگوید در ادامه از آنها برایتان خواهم گفت.
با فرار کردن زن دایی ژروم به نوعی خانوادۀ داییاش رو به انحلال میروند. ژروم نمیتواند علاقهاش را به آلیسا ابراز کند. همچنین آلیسا نیز به دلیل عقاید مذهبی شدید از ابراز عشقش به ژروم نا توان است.
در دعایی که کشیش برای آنان خوانده بود مدام به درِ تنگی اشاره میکرد که فقط به تنهایی میتوان از آن رد شد. این گفتهها آلیسا را تحت تأثیر خود قرار داده است. داستان به ظاهر داستان علاقهمند شدن پسر عمه به دختر دایی است ولی در خلال آن ما به تفکرات موجود در جامعه بر میخوریم.
وجود نامه در داستان که شخصیت از طریق آنها به اطلاعتی میرسد و از طریق آن اطلاعاتی هم به خوانند میدهد یکی از ویژگیهای خوب داستان است. تعلیق در بین شخصیتها وجود دارد که مدام شخصیتها منتظرند تا دیگری به او پیشنهاد بعد و این از خواننده پوشیده نیست به خواننده اطلاعات داده میشود که مثلا ژولیت خواهر کوچک آلیسا به ژروم علاقه دارد.
پیرنگ خوب جفت و بند شده است. مثلا بی توجهی دایی به زنش باعث فرار او با یک افسر جوان میشود. شاید در جاهای نوع دید آلیسا کمی غیر عادی به نظر بیاد ولی اگر کمی دقت کنیم از اول داستان او کتاب خوان و غیر عادی است و قابل پذیرش است.
کشمکش درونی شخصیتها که عشق و علاقه است به چهار ستون داستان هم سراید میکند و به نوعی کشمکش شخصیتها به خواننده هم منتقل میشود هر چند ضعیف است.
در دیالوگ گویی نویسنده به خوبی عمل کرده و ما از خلال دیالوگها به درونیات شخصیتها پیبریم و با نوع تفکر آنها آشنا میشویم. به نوعی دیالوگها داستان را جلو میبرند ولی بعضیجاها پر حرفی راوی (ژروم) ملال آور میشود.
فضا سازی کاملا از ذهن آندره ژید تراوش میکند و بعضیها به شعر نو میماند مانند زمانی که میگوید: « مه حالتی اخمو و غمگین به بندرگاه داده بود.» در جاهایی این فضا سازیها نشان دهندۀ درونیات شخصیت است و در جاهای خواننده را آماده میکند، در ادامه با فضای غمگین یا شاد رو به رو شود.
#س.آقازاده
@s_mordad
مجلۀ #فرهنگِادبیاتِداستانی
#Dastanikhu
متنی از کتاب: «آنچه را که ما اجتماع مینامیم یک اجتماع گلهوار بیش نیست. مردم به یکدیگر پناه میبرند زیرا از یکدیگر ترس دارند.»
هسه به معنایی که میخواهد در نویسندگی دست یافته. او سعی میکند، روح انسانها را نشان میدهد. اما باید خاطرنشان بکنم که دمیان را به عنوان یک داستان مهیج نخوانید. دمیان نیز جزء داستانهایی است که به بیان حالات روحی و فلسفه شخص میپردازد.
رمان دمیان به نوعی زندگی خودِ هسه است (که هر بخش که در ادامه به آنها اشاره خواهم کرد از زاویه دیده اول شخص بیان میشود). اگر کمی به زندگی هسه نگاه کنیم. متوجه خواهیم شد که او هم در اوان جوانی مدرسه را ترک کرد. خانوادۀ او در هند مبلغین دینی بودند. به اجبار هسه را به مدرسۀ کلیسایی فرستادند ولی هسه از رفتن به آن مدرسه سر باز زد و فرار کرد و مدتی را بخاطر این رفتار دیوانه خوانده شد.
او روحیۀ سرکشی داشت. از طریق کتابخانۀ پدر بزرگش که هندشناس معروفی بود. به فلسفۀ هند و شرق آگاهی پیدا کرد. این تفکر را در اکثر داستانهای او میبینیم.
هسه با استفاده از زباني نمادين به خلق اثري خارق العاده چون دميان دست زده است. در واقع استفاده از اين زبان نمادين به او کمک كردهاست تا مفاهيم را آسانتر در اختيار خواننده بگذارد و در عين حال او را به تفكر وا دارد . مثلاً عنوان شدن اين موضوع كه اميل سينكلربا خوردن سيب به دنيای بد و وحشتناک فرانتس كرومر وارد می شود آيا نمیتواند يادآور خوردن سيب ممنوع توسط آدم و حوا و ورود به دنيای تاريک و نزول از بهشت و هبوط از افلاک به خاک باشد؟
همچنين بهره گيری از داستانها و روايات كهن كه در كتاب مقدس نيز آمده و يا داستانهای افسانهای، دميان را به اثری قابل تأمل بدل كرده است چرا كه خواننده آگاهي همه جانبهای به داستانهای كهن پيدا ميیكند مثلاً شبانانی كه «مواظب گلههايشان» هستند و خبر تولد مسيح را در میيابند يا ماجرای كُشتی گرفتن يعقوب پسر اسحاق با مردي كه به او میگويد: «تا مرا بركت ندهي رهايت نمیكنم» و يا ماجرای دو ی كه به صليب كشيده میشوند و در انجيل لوقا باب ۲۴ آمده است به تمامی احاطه هرمان هسه را بر داستانها و تمثيلات كهن و كتاب مقدس آشكار میكند.
دميان ماجرای جوانی به نام اميل سينكلر است. كسي كه بعد از خروج از خانه و ورود به عرصه های اجتماعي در میيابد با دو دنيای متفاوت روبه رو است. يك طرف دنيايی كه خانواده، پدر و مادر و خواهران او قرار دارند؛ دنيايی روشن، زيبا، آرام و در تقابل با اين دنيا مدرسه، خيابان و شهر قرار دارند كه تاريک، زشت و هراس انگيزند، در همين ايام مورد آزار و اذيت همكلاس خود «فرانتس كرومر» قرار میگيرد اما بعد از اندک زماني ماكس دميان شاگرد متفاوت مدرسه او را از دست كرومر میرهاند و از اينجاست كه رمان شكل اساسی به خود میگيرد.
سينكلر تحت تأثير دميان هر چه بيشتر به خويشتن خود آشنا میشود و بعد پيستوريوس كشيش مرتد او را با آبراكساز آشنا میكند و سرانجام سينكلر هويت واقعي خود را میيابد. سينكلر مانند پرندهای است كه (خود در برههای از اين رمان آن را به صورت تابلويی نقاشي كرده است) از تخم بيرون میآيد و وارد دنيای جديدی میشود دنيایی كه در آن پليدی و پاكی، خوبی و بدی، سخاوت و شقاوت و … همه و همه در كنار يکديگر قرار دارند. دو دنيای متفاوتی كه در يک دنيا تجلی يافتهاند.
(ادامه دارد.)
#س.آقازاده
@s_mordad
مجلهٔ #فرهنگِادبیاتِداستانی
@dastanikhu
درباره این سایت